منبر در مورد میلاد امام حسن علیه السلام
موضوع: منبر
مناسبت: میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام
زبان: فارسیتوضیح
در این بخش از وب سایت سبز قامت ما قصد ارائه یک منبر بسیار عالی در مورد میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام را به شما عزیزان داریم ، امیدورایم که مورد توجه شما عزیزان واقع شود.
متن منبر
هر کدام از نور چهارده معصوم به عنوان انسان کامل دارای ویژگی هایی بودند که بیان هر کدام از آن صفات نیاز به هزاران ساعت تحقیق و پژوهش مفصل دارد ، من جمله وجود نازنین حضرت امام حسن مجتبی .
اگر الان از شما عزیزان بپرسم که اولین و مهمترین ویژگی که در وجود این امام همام تبلور داشت و دارد و همه امام مجتبی را به این صفت می شناسند ، همه با هم یک صدا خواهید گفت: کریم اهل بیت .
آیا تا به حال از خود سوال کرده اید که چرا با اینکه همه اهل بیت دارای صفت کرامت بودند ولی به امام مجتبی کریم اهل البیت می گویند؟
اولا باید این نکته را خدمت شما عزیزان تذکر بدهم که امام مجتبی و یا به قول توسط هیچ کدام از اهل بیت به این صفت ملقب نشده اند اصولییون این نامگذاری تعیینی نیست.
خوب پس این لقب برای امام مجتبی از کجا آمده است ؟
برای اینکه متوجه جواب شویم بگذارید برایتان یک مثال بزنم. در همه محله های ما مغازه بقالی یا سوپری وجود دارد اما وقتی ما میخواهیم خرید کنیم به هر مغازه ای نمیرویم بلکه به مغازه ای می رویم که با انصاف تر از دیگران است و هوای مشتری خود را دارد. خوب این آقای بقال چگونه به انصاف معروف شد؟
اول چند نفر مشتریش شدند و از او خرید کردند و دیدند و فهمیدند که زیاد روی جنس نمیکشد ، مثال در وزن کردن جنسی کمی بخشش هم میکند و …. این عمل او همه جا پخش شد لذا او در محل به کاسب با انصاف معروف شده و به مرور زمان همه او را به انصاف میشناسند.
داستان کوتاه
شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم…
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!