سبز قامتچهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

دانلود رایگان کتاب داستان های کوتاه و بسیار عالی بحار الانوار-بصورت pdf

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

داستان های بحار الانوار ۲

داستان های کوتاه بحار الانوار

نویسنده: رضا نجفی تملیه

زبان: فارسی

توضیح

در این بخش از وب سایت سبز قامت ما قصد ارائه قسمت دوم از کتاب داستان های بحار الانوار را به شما عزیزان را داریم ، امیدواریم که مورد پسند شما عزیزان واقع شود.

بخشی از متن کتاب

 

  بنده سپاسگزار

 

*پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) آن قدر برای نماز و عبادت می ایستاد که پاهایش ورم می کرد، آن قدر نماز شب می خواند که چهره اش زرد می شد و آن قدر در حال عبادت می گریست که بی حال می گشت.

 

*شخصی به آن حضرت عرض کرد: مگر نه این است که خداوند گناه گذشته و آینده تو را بخشیده است.(منظور ترک اولی است) چرا خود را این گونه زحمت می دهی؟

 

*حضرت در پاسخ فرمود: افلا اکون عبداً شکوراً: آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم.

 

آدرس:  بحار ج ۱۷، ص ۲۵۷ و ۲۸۷

 

  دروغ کوچک در نامه اعمال

 

*اسماء دختر عمیس می گوید: من شب زفاف عایشه را آماده کرده به نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بردم و عده ای از زنان همراه من بودند. به خدا سوگند! نزد حضرت غذایی جز یک ظرف شیر نبود. رسول خدا مقداری از آن خورد. سپس ظرف شیر را به دست عایشه داد، عایشه حیا نمود بگیرد. به او گفتم: دست پیغمبر را رد نکن! عایشه با شرم ظرف شیر را گرفت و مقداری خورد.

 

*آنگاه پیامبر فرمود: ظرف شیر را به همراهان خود بده! آنها گفتند: ما اشتها نداریم. پیامبر خدا فرمود: هرگز گرسنگی و دروغ را با هم جمع نکنید.

 

*اسماء گفت: یا رسول الله! اگر یکی از ما بگوید اشتها نداریم، این دروغ حساب می شود؟ پیامبر فرمود: بلی! دروغ در نامه عمل انسان نوشته می شود. حتی دروغ کوچک در نامه اعمال به عنوان دروغ کوچک ثبت می گردد.

 

آدرس:  بحار ج ۷۲، ص ۲۵۸

 

  علی علیه السلام مظهر عدالت

 

*پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام سوده دختر عماره برای شکایت از فرماندار ظالمی که معاویه بر آنها گماشته بود، پیش معاویه رفت. سوده در جنگ صفین همراه لشکر علی علیه السلام بود و مردم را بر ضد سپاه معاویه می شورانید. معاویه که او را شناخت به شکایتش گوش نداد و او را سرزنش نمود و گفت: فراموش کرده ای در جنگ صفین لشکر علی را علیه ما تهییج می کردی؟ اکنون سخن تو چیست؟

 

*سوده گفت: خداوند در مورد ما از تو بازخواست خواهد کرد، نسبت به حقوقی که لازم است آنها را مراعات کنی. پیوسته افرادی از جانب تو بر ما حکومت می کنند، ستم روا می دارند و با قهر و غضب به ما ظلم می کنند و همانند خوشه گندم ما را درو کرده، اسفندگونه نابودمان می کنند، ما به را ذلت و خواری کشانده و خونابه مرگ بر ما می چشانند. این بسربن ارطاه است که از طرف تو بر ما حکومت می کند، مردان ما را کشت و اموالمان را به یغما برد. اگر اطاعت تو را ملاحظه نمی کردیم، می توانستیم به خوبی جلویش را بگیریم و زیر بار ظلمش نرویم. اینک اگر او را برکنار کنی سپاسگزار خواهیم بود وگرنه، با تو دشمنی خواهیم کرد.

 

*معاویه گفت: مرا با قدرت قبیله ات تهدید می کنی؟ فرمان می دهم تو را بر شتر چموش سوار کنند و پیش بسربن ارطاه بازگردانند تا او هر چه تصمیم گرفت درباره تو انجام دهد. سوده کمی سر به زیر انداخت آنگاه سر برداشت و این دو سطر شعر را خواند:

 

“درود خداوند بر آن پیکر باد که وقتی در دل خاک جای گرفت عدالت نیز با او دفن شد.

“آن پیکری که با حق هم پیمان بود، جز با عدالت حکومت نمی کرد و با ایمان و حقیقت پیوند ناگسستنی داشت.

 

*معاویه پرسید: منظورت کیست؟ سوده پاسخ داد: به خدا سوگند! منظورم امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. آن گاه خاطره ای از حکومت و عدالت علی علیه السلام را چنین نقل کرد:

 

*در زمان حکومت علی علیه السلام یکی از ماموران برای جمع آوری صدقات آمده بود، به ما ستم کرد، شکایت او را پیش علی علیه بردیم وقتی رسیدیم که برای نماز ایستاده بود. همین که چشمش به من افتاد، دست از نماز برداشت با خوش رویی و مهر و محبت فراوان به من توجه نموده، فرمود: کاری داشتی؟عرض کردم: آری! سپس ستم مأمور را شرح دادم.

 

*به محض این که سخنانم را شنید شروع به گریه کرد، قطرات اشک از چشمان علی علیه السلام فرو ریخت و بر گونه هایش جاری شد و گفت:

 

/اللهم انت الشاهد علی و علیهم انی لم آمر هم بظلم خلقک و لا بترک حقکس/

 

“پروردگار! تو گواهی من هیچگاه نگفته ام این مأموران بر مردم ستم کنند و حق تو را رها نمایند.”

 

*فوری پاره پوستی برداشت نوشت:  برای شما دلیل و برهانی آمد. شما باید در معاملات، پیمانه و ترازو را، درست و کامل کنید، از اموال مردم کم نکنید، در روی زمین فساد ننمایید و پس از اصلاح آن….. همین که نامه مرا خواندی اموالی که دستور جمع آوری آن را داده ام هر چه تا کنون گرفته ای نگهدار تاکسی را که می فرستم از تو تحویل بگیرد. والسلام.

 

*نامه را به من داد به آن شخص رسانیدم و با همان دستور از سمت خود بر کنار شد. معاویه گفت: خواسته این زن هر چه هست برایش بنوسید و او را با رضایت به وطن خود بازگردانید.

 

آدرس:  بحار ج ۴۱، ص ۱۱۹

 

به این پست امتیاز دهید.
Likes2Dislikes0
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
نظرات و ارسال نظر