سبز قامتجمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

روضه زیبا و بسیار دلنشین شب نوزدهم ماه مبارک رمضان-شب اول قدر

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

روضه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان

روضه شب های قدر شب نوزدهم

موضوع: روضه شب قدر

مناسبت: شب های قدر

زبان: فارسی

توضیح

در این بخش از وب سایت فرهنگی مذهبی سبز قامت ما قصد ارائه یک مطلب با عنوان «روضه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان» به شما عزیزان داریم که امیدواریم مورد استفاده شما عزیزان واقع شود.

متن روضه

ای تیغ، زمان، زمانه نیرنگ است

ای تیغ بیا که دیده ام خونرنگ است

 

یکبار نشد که سیر رویش بینم

بشتاب، دلم برای محسن تنگ است

 

عمری است که دیده را ترش ساخته ام        خود را خجل از برادرش ساخته ام

 

با تخته گهواره او نیمه شب

تابوت برای مادرش ساخته ام

 

ای تیغ نجات بخش حیدر بودی

از تیغ زبان خصم بهتر بودی

 

هر چند شکافتی سرم را اما

صد مرتبه مهربانتر از میخ در بودی

 

ای تیغ اگر چه زهر آبم کرده

تا سینه شراره اش کبابم کرده

 

ای کاش علاج جگرم می کردی

پیش از تو غمی خانه خرابم کرده

 

عمری است که هر لحظه عذابم دادند           ای وای که رنج بی حسابم دادند

 

کشتند کسی را که سلامم می کرد (زهرا رو کشتند… کی ها؟)

آنان که به دشنام جوابم دادند

 

بی خود نبود بعد از ضربت خوردن فرمود «فزت و رب الکعبه» بس که دل آقا رو خون کردند…

تو این شبهای آخر هر شب مهمان یکی از فرزندانش بود، شب نوزدهم روایته مهمان دخترش ام کلثوم بود.

برای افطار سفره رو پهن کرد، نان و نمک و شیر، حضرت فرمود دخترم کجا دیدی بابای تو سر یک سفره دو نوع غذا بخوره، اومد نمک رو برداره، فرمود شیر رو بردار، چند لقمه ای نان و نمک خورد و مشغول نماز و عبادت شد.

اما امشب انگار حال مولا فرق می کنه، مدام به آسمان خیره میشه، اضطراب در چهره مولا نمایانه… ام کلثوم صدا زد بابا چرا حالت امشب پریشانه…

فرمود دخترم؛ من تمام عمر را در صحنه های کارزار و معرکه های سخت گذرانده ام.

با پهلوانان و مبارزان بزرگ عرب مبارزه کردم، یک تنه به صف دشمن حمله می بردم. دشمن رو به خاک و خون کشانده ام، اما امشب دیدار حق نزدیکه، بخدا قسم امشب همون شبی که به من وعده داده شده، بالاخره آن شب هولناک به پایان رسید، نزدیک سحر مولا روانه مسجد شد.

ام کلثوم از گفتار حضرت پریشان شد و صدا زد پس خوبه تنها نروی …

آقا فرمود اگه بلای زمینی باشه به تنهایی بر دفع آن قادرم، اما اگر قضای آسمانی و خواسته خدا باشه تسلیم آن هستم…

رفت به مسجد بالای ماذنه اذان صبح را گفت، آخرین اذانش… الله اکبر … قربون اذون گفتنت یا علی …

 

ابن ملجم ملعون با شمشیر زهر آلود در مسجد خوابیده بود. آقا امیرالمومنین از ماذنه پایین آمد و رفت مشغول نماز نافله شد… همچین که سر از سجده اول برداشت اون نانجیب ضربتی با شمشیر بر فرق آقا زد، ضربه به همون جایی خورد که در جنگ احزاب عمروبن عبدود ضربتی به سر آقا زده بود، اما این بار ضربه کاری تر بود، شمشیر زهرآلود بود، فرق امیر المومنین تا پیشانی شکافت و خون محاسن آقا رو خضاب کرد…

آه یه وقت صدای امیرالمومنین بلند شد:

بسم الله و بالله علی مله رسول الله … فُزتُ و ربَّ الکعبه … بخدای کعبه قسم که رستگار شدم … آه دیگه راحت شدم… آخ علی علی علی…

صدای ناله جبرئیل در آسمانها پیچید «تَهَمَّدَت والله ارکان الهدی، وَانطَمَسَت اعلامَ التُّقی، وَانضَمَّت عروه الوثقی… الا یا اهل العالم قد قتل المرتضی.» بخدا علی کشته شد…

همهمه ای در شهر کوفه به پا شد، مردم سراسیمه به مسجد اومدند، امیرالمومنین فرمود حسنم این ضربت خوردن من نباید مانع نماز بشه، پاشو نماز رو اقامه کن.

محراب غرق خون، امیرالمومنین نشسته بروی یک بوریا نماز خواند، حسن در کنار پدر ایستاد… الله اکبر تکبیرهالاحرام … نماز شروع شد، اما همه چشمها پر از اشک… نماز که تموم شد امیرالمومنین را داخل بوریا گذاشتند به سمت خانه بردند، نزدیک درب خانه که رسیدند فرمود حسنم حسینم صبر کنید، زیر بغلهام رو بگیرید بلند بشم، آخه اگه زینب منو اینجوری ببینه دق میکنه…

آه بمیرم برای دل همیشه داغدار زینب(س)… آخه این مصیبت آخر نیست هنوز مصیبت برادرش حسن مونده… هنوز داغ کربلا و مصیبت شام مونده…

عرض کنیم یا امیرالمومنین شما نخواستی دخترت زینب شما رو با اون حال و فرق شکسته ببینه، اما کربلا نبودی… آه امان از آن لحظه ای که زینب کبری به گودی قتلگاه رفت، بدن حسین ارباً اربا … سر در بدن نیست … با تعجب صدا زد هل انت اخی؟ آیا تو حسین منی… یه وقت خم شد لبها رو بروی رگهای بریده گلوی حسین…

 

به فرق شکافته مولا امیرالمومنین ناله بزن الهی العفو… شب قدره…

(حالا هر جا نشستی انشاء الله تو دنیا و آخرت دستت رو مولا علی بگیره صدا بزن یا علی…)

 

«تَهَمَّدَت والله ارکان الهدی، وَانطَمَسَت اعلامَ التُّقی، وَانضَمَّت عروه الوثقی… قُتلَ ابنُ عمِّ المصطفی، قُتلَ علیٍ المرتضی، قَتَلَهُ اَشقَی الاشقیاء»

 

ارکان هدایت ویران شد، نشانه های تقوی تاریک شد، عروه الوثقی از هم گسیخته شد …

ما را در کانال تلگرام دنبال کنید.

به این پست امتیاز دهید.
Likes20Dislikes25
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
نظرات و ارسال نظر