سبز قامتدوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام - جلسه سوم (استاد عالی)

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

استاد عالی – جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام – جلسه سوم

استاد عالی - جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام - جلسه دوم

موضوع: جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام

تعداد جلسات: ۹ جلسه (جلسه ۳  از ۹)

حجت السلام و مسلمین عالی 

 

متن منبر

 

استاد عالی – جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام – جلسه سوم

 

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین.بارئ الخلائق اجمعین و الصلاه و السلام علی سید الانبیاء و خاتم النبییین، حبیبنا و حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و علی آله الطبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

زیباترین و کاملترین رابطه ای که امکان پذیر هست بین خداوند متعال و بندگانش برقرار است. زیباترین و کاملترین رابطه را خدا با بندگانش برقرار کرده. اولیا خدا  هم همینجور. زیباترین رابطه این هست که خدا رابطه ی محبت و رحمت را با بندگانش برقرار کرده. نه زور نه رابطه ی قلدری ، اینکه خداوند متعال بینهایت توان دارد بینهایت قدرت دارد ، اگر میخواست بر اساس قدرتش زور بگوید هیچکس نمیتوانستدر مقابل قدرت خدا توان داشته باشد ،  اگر خدا میخواست زور بگوید . کسی قدرت داشت مقابل خدا عرض اندام کند؟ اما خدا رابطه ی زور و قلدری را برقرار نکرد ، رابطه ی رحمت و رأفت را برقرار کرده. اصلا خلقت عالم با رحمت و اسم رحمت شروع شد. بسم الله الرحمن الرحیم فقط اول سوره های قرآن نیست ، بلکه با اسم رحمت خدا آفرینش آغاز شد. الرحمن علَّمَ القرآن خلَقَ الانسان   الرحمن ، با این اسم رحمن هست که خداوند متعال هم قرآن را داد هم خلقت انسان. خَلَقَ الانسان  ، خلقت انسان با این اسم بوده.

در این عالم هرکس هرچیزی دارد خب ما میدانیم به واسطه ی جلوه ای از کمالات خداست . ما که قدرت از خودمان نبود. نه خودمان خودمان را ایجاد کردیم ، همانجور که وجودمان از خودمان نبود کمالاتمان هم از خودمان نیست. اصل وجودمان که از خودمان نبود کمالاتی هم که داریم ، قدرت بینایی میشنویم ، جمال آبرو هرچیزی که کمال هست ما داریم ،یک جلوه ای از کمال خداست. نه فقط ما ، هرموجودی که کمالی دارد از خودش نیست جلوه ای از کمال خداست. بله تمام کمالات از خداوند متعال هست. منتها خدا که کمالات را داده چرا به ماها داده ؟

ما الان قدرتمان یک جلوه ای از قدرت خداست از اسم قدیر خداست. اینکه میبینیم این بصرمان یک جلوه ای از اسم بصیر خداست. اینکه میشنویم یک جلوه ای از اسم سمیع خداست. اینها همه ش جلوه های اسما خدا هست. کسی زیبایی دارد جلوه ای اسم جمیل خداست. عزت دارد از اسم عزیز خداهست.

بله هر موجودی نه فقط انسان ، فرض کنید به عنوان مثال این دیواری که به آن تکیه میکنید ، این دیوار یک فایده ای دارد دیگر، خاصیتی دارد . سقف رویش هست. انسانها به آن تکیه میکنند . این دیوار این کمالی که دارد، نفعی که میرساند این جلوه ای از اسم نافع خداست. یکی از اسما خدا نافع هست. آبی که میخورید همینجور از اسم نافع خداست.

هرموجودی در این عالم کمالی دارد از اسما خداست از کمالات خدا هست. و الا از خودش که کسی چیزی ندارد .

سوال: چرا خدا میدهد این کمالات را پخش کرده؟جواب: بخاطر اینکه مهربان است. چون رحمت دارد. اگر خدا همه ی کمالات را داشت و نعوذُ بالله رحمت نداشت، خدا همه ی کمالات را داشت ولی نعوذُ بالله مهربان نبود، خب کمالات دارد که دارد برای چه به ما بدهد؟ چون مهربان است.ان اسم رحمت بتعث میشود که این کمالات را ب ما بدهد، اسم رحمت خدا همه ی موجودات را گرفته همه ب موجودات یک چیزی گیرشان آمده از خدا به واسطه ی رحمت. این است که امیرالمومنین در دعای کمیل میگوید برَحمَتِکَ اللَّتی وَسِعَت کُلّ شَیء   رحمت خدا همه چیز را فراگرفته، چون رحمت خدا باعث شده که خدا چون مهربان است به این یک چیزی میدهد به آن یک چیزی میدهد ، به این دیوار میدهد به خورشید میدهد به زمین میدهد ، هر موجودی در این عالم یک بهره ای از کمالات خدا برده به واسطه ی اسم رحمت خدا.

در این عالم موجودی هم اگر به موجود دیگری رحم میکند ، اگر یک کاری میکند برای موجود دیگری ، مثلا خورشید الان برای ما کار میکند ، نور میدهد حرارت میدهد انرژی میدهد ، چرخه حیات را به گردش در می آورد. خورشید که دارد این فیض را به ما میرساند، این فیض و این لطف جلوه ای از رحمت و لطف خداست که به او خورده اوهم بخشنده شده دارد یک چیزهایی میدهد.

این زمینی که ما الان رویش نشستیم، الان در کهکشان ما معلقیم با چه سرعتی ، اما الان حس میکنید ؟ با چه سرعتی ما الان داریم حرکت میکنیم؟ خیلی آرام داریم رویش زندگی میکنیم. این زمین دارد به ما فیض میدهد، این زمین مستقر هست ثابت هست دارد لطف میکند به ما. وَ الأرض وَضَعَها لِلأنام  در سوره ی الرحمن هست. این لطف زمین جلوه ای از لطف و مهربانیِ خداست. که دارد این موجود به ما یک چیزی میدهد. هر موجودی که به موجود دیگری چیزی میدهد ، به واسطه ی رحمت خداست. ببینید رحمت پُر است. اگر آدم نگاه بکند رحمت پروردگار عالم همه جا را گرفته. و الّا چه دلیلی دارد یک موجودی به موجود دیگر رحم بکند؟ اگر رحمت خدا نبود حتی مادر مهربان به بچه ی کوچکش رحم نمیکرد که سنبل مهربانی هست. به بچه ی کوچکش رحم نمیکرد .

در روایت دارد که حضرت موسی ع در دامنه ی کوهی دید که یک مادری بچه اش را بغل کشیده و در سینه ی کوه که جایی خطرناک هست و امکانش هست که سقوط بکند ولی این بچه را چسبانده به خودش ، حضرت موسی به خداوند عرض کرد که: خدایا رحمتت را بگیر از این مادر من میخواهم ببینم اگر مهربانی از او گرفته شود ، در دم آن مادر بچه را گذاشت روی زمین و خودش کشید از سینه ی کوه رفت بالا اصلا هیچ خدمتی به بچه نکرد. بچه را گذاشت زمین، خودش رفت بالا. این بچه شروع کرد گریه کردن، به هر حال طبیعی است دیگر ، شروع کرد گریه کردن دست و پا زدن. مادر بی اعتنا چون دیگر رحمی در او نیست ، رحم یک جلوه ای از رحمت خداست. همینجور رفت بالا، حضرت موسی ع عرض کرد که خدایا رحمتت را برگردان . رحمتت را برگردان . به محض اینکه این را درخواست کرد، ان مادر که یک مقداری رفته بود بالا ، دوان دوان آمد این بچه را به آغوش کشید بوسیدش و آرامش کرد . دومرتبه این سینه ی کوه را گرفت رفت بالا. یک جلوه را به حضرت موسی نشان دادند ، که این رحمی که در موجودات به همدیگر بهم هست ، این جلوه ای از رحمت من است. اگر من بگیرم مادر مهربان نسبت به بچه اش هم رحم ندارد.

عالم را مهربانی خدا پُر کرده به رحمت پروردگار عالم. با دست رحمتش دارد ماها را حفظ میکند. خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا فخر تهرانی را. حاج آقا فخر از اولیای خدا بود . هفده هجده سال پیش از دنیا رفت. در قبرستان بقیع قم . قم هم یک قبرستان بقیع دارد در کنار جمکران. حاج آقا فخر در آنجا دفن است. هفده هجده سال پیش از دنیا رفت. ایشان حدود شصت سال پیش پنجاه سال پیش ، در تهران آقا شیخ مرتضای زاهد زنده بود ، حاج آقا فخر با ایشان بود ، همراه ایشان بود به هر حال شاگردی میکرد . بعد که آقا شیخ مرتضای زاهد از دنیا رفت ایشان دیگر آمد قم. در قم بود ، با آیت الله بهاالدینی بود با آقای مرعشی نجفی  بود خودش هم از اولیای الهی بود. خوده ایشان نقل میکند حاج آقا فخر ؛ میگوید ما یکمرتبه با چند نفر از رفقا خانه ی آقا شیخ مرتضای زاهد بودیم ، میگوید خانه ی ایشان بودیم ، آقا داخل بود در قسمت اندرونی بود، ما در اتاق پذیرایی بودیم ، آقا شیخ مرتضای زاهد آمد گفت آقایان من یک تسبیحی گم کردم اگر میشود بگردید پیدا کنید. میگوید حالا همه ی ما شروع کردیم به گشتن، خوده ایشان یک مقدار گشت باز دومرتبه رفت داخل که آن قسمتهای داخل که ما نمیتوانستیم بریم تو قسمت اندرونی را خودش بگردد. ما در پذیرایی شروع کردیم به گشتن. یک مقدار که گذشت ، آقای شیخ مرتضای زاهد آمد دیدیم گریه کرده صورتش خیس است. گفت :آقایان میدانید درس این گم شدن تسبیح من چیست؟ خدا میخواست به من بفهماند که مرتضی ما با دست رحمتمان تورا نگه داشتیم، والّا اگر تو بودی عرضه ی نگه داشتن یک تسبیح را هم نداشتی. اگر تو بودی عرضه نداشتی یک تسبیحت را نگه داری ما با دست رحمتمان داریم تورا نگه میداریم.

واقعیت مطلب همین است، پروردگار عالم رابطه ای که برقرار کرده با بندگانش، رابطه ی رحمت و رأفت و شفقت هست. رابطه ی زور و قلدری نیست. حتی همانجور که من اشاره ای کردم شب اول رفقایی که بودند ، حتی انقدر پروردگار عالم مهربان به

بندگانش هست که در قرآن ناز بنده هایش را هم کشیده. ناز بنده هایش را کشیده با اینکه هیچ نیازی خدا ندارد که. هیچ نیازی. مگر ما کاری میکنیم برای خدا و کمالات خدا چیزی اضافه میکنیم؟ ما هرکاری میکنیم و هر گلی میزنیم به سر خودمان میزنیم ، خدا که نیازی به ما ندارد اما ناز بنده هایش را میکشد . آن شب اول عرض کردم خدمتتان بعضی از آیات را. خدا میفرماید: مَن ذَالذی یُقرِضُ الله قرضاً حَسَناً  کیه که ب من قرض بدهد؟ خدایا با اینکه خودت همه ی سرمایه ها را داری قرض میخواهی؟  جواب این هست که خدا دارد ناز میکشد که بگوید سخاوتمندانه دست و دلباز باشید سرمایه هارا در راه او خرج بکنید که برکت پیدا کنید ، خودتان رشد پیدا کنید ، والّا خدا که نیاز ندارد .

این رابطه ی خداوند متعال با بندگانش هست. میگویند یک جلوه ای از رحمت خدا را یک شبی به عارفی نشان دادند ، یک جلوه ای از رحمت خدا ، حالا تازه ببینید این زحمتی که در این عالم پخش است که همه جایش هست در روایت هست از امیرالمومنین ع که خداوند متعال رحمتش ۱۰۰ جزء دارد ،۹۹ جزء رحمت خدا قابل اینکه بیاید پایین نیست، این عالم دنیا گنجایش ندارد که آن رحمت بیاید پایین. یک جزء از ۱۰۰ جز رحمت خدا آمده پایین از اول آفرینش که قیامت عالم دنیا برچیده میشود ، یک جز رحمت خدا هست که پخش شده ، در بین موجودات اگر یک موجودی به موجود دیگر مهربان است ، پدر مادر به بچه بچه به پدر مادر ، برادر خواهر به همدیگر، زن و شوهر به همدیگر، هر دوستی و مهربانی هست همان که عرض کردم خورشید به ما رحمت دارد ، زمین به ما لطف دارد تمام رحمت ها این یک جزء از صد جزء رحمت خداست. ۹۹ تاش برای آخرت است.که ۹۹ تاش با همان یکی جمع میشوند صد جزءش در آخرت ظهور پیدا میکند.

رحمت خدا را ما اصلا نمیتوانیم تصور کنیم، مهربانی خدا را ما اصلا نمیتوانیم تصور کنیم. یک جلوه ش را به یک عارفی نشان دادند، مست شد. مست شد گفت خدایا اگر من بروم این رحمتت را به مردم بگویم ، هیچکس بنده ات نیست. اگر بگویم تو انقدر مهربانی ، هیچکس دیگر بنده ات نیست و خیالشان راحتاست که با همچین خدایی طرف هستند. اصلا انگار عذابی نیست.واقعا همینجور هست .

خدا فرمود که فلانی اگر من هم پرده ی تورا بزنم بالا که مردم بدانند تو چه هستی هیچکس پهلویت نمیشند . هیچکس کنارت نمیشیند . در روایت هست :لو تَکاشَفتُم ما تدافَنتُم  اگر خداوند متعال پرده ها را بزند بالا هیچکس کسی را دفن نمیکند ، میگوید ولش کن این فلان فلان شده را این پُر از آلودگی است. خدا به رحمانیتش پوشانده . خدا فرمود که اگر من هم پرده ی تورا بزنم بالا هیچگس کنارت نمینشیند . آن عارف برگشت گفت: خدایا پس نه من نه تو . نه من پرده ی تورا میزنم بالا  که رحمت تورا میگویم چیست به مردم؟ نه تو پرده من را بزن بالا.

 

رحمت پروردگار عالم عجیب و غریب است. در روایت اصول کافی هست، که حضرت آدم ع وقتی از بهشت رانده شد،و ضربه شصت شیطان را چشید .شیطان باعث شد که آنجا حضرت آدم از بهشت رانده شود ، به خداوند متعال عرض کرد که خدایا یک موجودی مثل شیطان را بر ما مسلط کردی ، بر من و بچه هایم. که مثل خون در رگ و پی ما هست ، از همه ی نیّات ماهم خبر داردحتی ، از نیت های ماهم خبر دارد. و تعدادشان هم از ما بیشتر است.به ازای هر انسانی دوتا شیطان خلق شده، عمرشان هم طولانی است. ما عمرمان هفتاد سال هشتاد سال هست آنها عمرشان بسیار طولانی است. جن اینجوری هست دیگر ، شیطان هم از جن است. طولانی هست. زعفر جنّی که زمان امام حسین رئیس شیعیان بود، رئیس شیعیان از جن بوده که رفته کمک اباعبدلله و امام حسین گفته نه زعفر ۴۰ ۵۰ سال پیش از دنیا رفت. زمان امام حسین خدمت رسید ۴۰ ۵۰ سال پیش از دنیا رفت. بعضی از بزرگانی که اهل بودند برایش ختم گرفتند.جن شیعه ست. شیعه ست. اینها متدین هستند.

حضرت آدم گفت خدایا اینها که شیطانها که عمرشان طولانی است بر ما مسلط هستند تعدادشان که از ما خیلی بیشتر است. خدایا برای من فرزندانم هم یک چیزی قرار بده در مقابل یک همچین موجودی، وأجعَل لِی شَیئا  خدا فرمود که یا آدم این را در اصول کافی عرض کردند، فرمود یا آدم برای تو و فرزندانت این را قرار میدهم که اگر هرکدام از شماها نیت کار خیر کردید نیتش را من برایتان یک حَسَنه مینویسم ، و اگر آن کا خیر را انجام دادید برایتان ده تا مینویسم .مَن جاءَ بالحَسَنَهِ و لَهُ عَشرُ أَمثالِها  در قرآن آمد. اما از آن طرف اگر کسی نیت گناه و کار شر کرد برایش نمینویسم ، نیت گناه و کار شر کرد برایش نمینویسم اما اگر آن کار شر و گناه را انجام داد ، برایش یکی مینویسم . در آنطرف در ناحیه ی خ.بیها ده تا ، در اینطرف یکی. بسته؟ حضرت آدم عرض کرد که رَبِّ فَضلِک خدایا بیشترش کن ، رحمتت را بیشتر کن.

خداوند متعال فرمود که همان یکی را هم که به ازای یک گناه که فرزندان تو انجام دادند برایشان مینویسم ، تا وقتی که چشمشان را به عالم آخرت باز نشده یعنی تا وقتی که فرشته مرگ را ندیدند، اگر توبه کنند همان را هم میگذرم. همان را هم پاکش میکنم . بسته؟ حضرت آدم عرض کرد خدایا بسته. انقدر رحمت فرستادی ککه اگر کسی تو این اقیانوس وارد شود و خودش برگردد دیگر خودش بدبخت است خودش خیلی بیچاره است.

 حالا تازه در بعضی از روایات هم چیز دیگر بالاتری هست . در بعضی از روایات هست که همان یک گناه را اگر کسی انجام دهد تا هفت ساعت خدا نمینویسد ، اُجُّلَ لَهُ سَبعَ ساعاتٍ    هفت ساعت به او مهلت داده میشود. خدا نمینویسد تا این هفت ساعت. اگر تا این هفت ساعت شخص پشیمان شد و توبه کرد ، اصلا برایش نوشته نشده. اصلا برایش نوشته نشده تا بعدا مثلا با توبه پاکش بکند. اصلا نوشته نشد

یک بزرگی میگفت میدانید برای چه؟ میدانید برای چه تا هفت ساعت به آدم وقت میدهند؟ میگفت شاید به این دلیل که فاصله ی نمازها باهم دیگر ، اگر هرکدام سر وقتش خوانده شود معمولا کمتر از هفت ساعت است. فاصله ی نمازها با همدیگر. اگر هرکدام سر وقتش خوانده شود ، میدانید فضیلت نمازها سر وقت خواندنش که ماها الان انجام نمیدهیم ، همانجوری هست که الان اهل سنت انجام میدهند که پنج وقت میخوانند ،پنج وقت میخوانند. صبح هست ظهر هست بعد از دوساعت دیگر مثلا عصر ، بعد مغرب هست بعد از یکی دوساعت دیگر عشاء هست. آنهایی که مُشَرف شدید مدینه و مکه میبینید دیگپر، پنج وقت میخوانند. این أفضَل است که هرکدام در وقت خودش باشد .منتها ائمه ع برای اینکه سهل بشود سخت نباشد که شیعیان بیاید پنج وقت را هی بیایند مسجدسخت نباشد باهم جمع کردند ، یعنی ظهر و عصر را با هم دیگر و مغرب و عشا را با همدیگر. خوده ائمه هم این عمل را انجام دادند فرمودند : میتوانید اشکالی ندارد. هرچند آن افضل است اما اشکالی ندارد ، کسی نگوید حاج آقا حالا که اینجوری هست من دیگر پنج وقت میخوانم، نه اگر پنج وقت بخوانی چون جماعت از دستت میرود تو الان جماعت ها ظهر و عصر را باهم میخوانند مغرب و عشا را باهم. و اگر شما بخواهی عصر را جداگانه بخوانی و عشا را جداگانه بخوانی ،جماعت از دستت میرود ، ف

ضیلت جماعت بیشتر است از فضیلت درک اول وقت. در هر حال نمازها فاصله شان هفت ساعت یا کمتر است. شاید به این دلیل در روایت هست که تا هفت ساعت گناه ، اصلا خدا نمینویسد که بخوری به یک نماز. که به یک نمازبخوری. وقتی به نماز خوردی، إنَّ الحسَنات آخر آیه نماز این هست: إنَّ الحَسَنات یُذهِبنَ السَّیِّئات  خوبیها بدیهارا پاک میکند. این نمازی که خواندی باعث میشود که ان گناهی که تا هفت ساعت قبل انجام دادی پاک شود.

خود نماز حکم توبه را دارد پاک شود. برای همین هم هست که به هرحال ارزش نمازها بخضوص نماز اول وقت خیلی زیاد است. این رحمت خداست. بلکه بالاترش را هم من عرض بکنم خدمتتان . ان شالله کسی به هرحال اشتباه این را نگیرد که حالا انقدر خدا رحمت دارد دیگر خیالمان راحت است هرکاری دلمان بخواهد بکنیم بکنیم.

بالاترش را عرض بکنم در روایات هست از امام رضا ع  روایت صحیحُ السَنَد از امام رضا ع: که اگر کسی کار خوبی انجام داد و پنهانی انجام داد کار خوبش را پنهان انجام داد ، المُستَتِرَُ بِالحَسَنَه کار خوبش را استتار کرد ، اگر انجام داد لَهُ سَبعونَ زِعفا این هفتاد برابر ثواب برایش مینویسند، أمّا و المُضیع اما آشکار کار را انجام داد یک کار خوب انجام داد ، نه دیگر هفتاد تا دیگر ندارد، از آنطرف من مقصودم آنطرف است، امام رضا فرمود: المُستَتِرُ بِالسَیِّئه  کسی اگر یک گناهی انجام داد و پنهانش کرد خجالت کشید ، این گناه را خجالت کشید که دیگران بدانند، امام رضا ع فرمود کسی که گناهش را استتار بکند انقدر حیا دارد که افشاء نمیکند گناهش را انقدر حیا دارد که نمیگوید عیب ندارد همه بفهمند من چکار کردم. امام رضا میفرماید همین حیایش باعث میشود خدا از گناهش بگذرد. خود همان حیایش همان پنهان کردن گناه. یک گناهی آدم کرده که نمیخواهد دیگران بفهمند و بدانند به هیچکس نمیگوید ، پنهان میکند . امام رضا فرمود : المُستَتِر بِالسَیِّئه آنکسی که استتار میکند گناهش را  مَغفورٌ لَه این را خدا میبخشد. به قدری خدا حیا را دوست دارد به قدری این صفت صفت نورانی هست ، خدا میگوید اینکه تو حیا داری مثل بعضی ها نیستی که گناه میکنند علنی، کثیف ترین گناهان راانجام میدهند عین خیالشان نیست. علنی. ولی تو اینجوری نیستی، تو حیا داری ، چون تو حیا داری من میبخشم.

رحمت پروردگار عجیب و غریب است. ائمه گاهی موقع ها اگر کسی می آمد میگفت که فلانی من فلان گناه را انجام دادم ، ائمه میگفتند برو برو ، اصلا لازم نیست به ما بگویی اصلا نگو آشکار نکن.

مرحوم مجلسی در جلد ۴۹ بحار نقل کرده که یک شخصی آمد پیش امیرالمومنین آموقع که حضرت امیر حاکم بود، آمد گفت که آقا من مرتکب فحشا شدم. مرتکب زنا شدم. امیرالمومنین ع فرمود ، شاید خواب نما شدی ، شاید به هرحال همینجوری خیالاتی شدی، قبول نکرد ، خواست این را ردش بکند. او گفت که نه. حضرت چند تا سوال از او کرد : گفت عقلت سر جایش هست داری این حرف را میزنی داری اقرار میکنی در محکمه؟  گفت آقا من میفهمم چی دارم میگویم. من این گناه را مرتکب شدم و میخواهم شما حد برای من جاری کنید. که خیالم راحت باشد آنطرف. میفهمم چه گناهی انجام دادم. عقلم سرجایش هست. در بیداری بودم. خواب نبودم. حضرت امیر دید اینجوری هست ، گفت : حالا برو ، وقتی این رفت امیرالمومنین گفت خدایا یکبار اقرار کرد ، بعد از یک مدتی دومرتبه این بابا دوباره آمد ، چون باید چهاربار اقرار بکند در فحشا. باز امد گفت یا امیرالمومنین من را پاکم کن. در روایت دارد حضرت تجاهل کرد ، مثل کسی که اصلا دفعه قبل را متوجه نبود ، گفت از چه پاکت کنم؟ گفت همانی که قبلا گفتم. حضرت فرمود چی؟ یعنی نخواست دو مرتبه اقرار کند. گفت آقا من گناهی مرتکب شدم ، مرتکب فحشا شدم . حضرت فرمود شاید خواب نما شدی. باز همان حرف هارا تکرار کرد . باز یک سوالاتی کرد که بپیچاند این طرف را . این دیگر به طور مشخص و آشکار اقرار کرد ، حضرت فرمود: خیلی خوب حالا برو. این رفت امیر المومنین ع عرض کرد که خدایا این دومین بارش بود. دوبار دیگر همینجور آمد . دفعه ی چهارم که آمد، حضرت عصبانی شد ، دفعه ی چهارم دیگر تمام شد . حضرت دیگر باید ترتیب اثر میداد باید حد را جاری میکرد دیگر. اما حضرت ناراحت شد فرمود: أفَلا تابَ فی بیته چرا توبه در خانه نکرد ؟ مرتکب فحشا و نعوذُ بالله زنا شدی ، بین خودت و خدا توبه میکردی نمی آمدی اقرار میکردی چرا امدی؟ حالا که آمدی من مجبورم حد را جاری کنم.وظیفه ی من این است. ولی نمیامدی. چرا در خانه اش توبه نکرد ؟ أفَلا تابَ فی بیته ؟ بعد حضرت امیر فرمود : فَوَلله لَتوبَتُهُ بینُهُ و بینَ الله أفضَل مِن إقامَتی ألحَد عَلَیه  بخدا قسم توبه ی او بین خودش و خدا بهتر از این بود که من برایش حد جاری کنم.

خب شما نگاه بکنید ، میگفت پنهان باشد اینکه پنهان باشد خدا میبخشد ، من در پرانتز یک چیزی عرض بکنم ؛

 

خدایی ناکرده از این رحمت و این مهربانی خدا که آدم دارد نقل میکند، ان شالله هیچکسی اینجوری نیست . کسی برداشت نکند خب حالاکه  اینجوری هست حالا خیالمان راحت است. هرکاری دلمان خواست بکنیم ، بکنیم.

این خیلی برداشت غلطی است ، که اگر آدم بیاید به یک رفیقی داری که خدا رفیقته ، آنوقت میگه خب حالا که انقدر مهربان است این رفیق ، خیانت بهش بکنم. اینکه خیلی نامردیه. آدم وقتی میفهمد که یک رفیق مهربان اینجوری دارد میگوید حالا که اینچنین است من بیشتر باهاش رفاقت کنم. و همین را هم عرض بکنم ما در روایاتمان داریم که گاهی موقع ها یک گناه هست که اگر در بین گناهان کسی انجام بدهد چه بسا خدا دیگر نبخشدش. اینجور نیست که آدم خیال بکند دیگر راحت است. هرکاری دلش خواست بکند. ای چه بسا در روایت هست گناهی در بین گناهان هست که اگر انجام دهد توفیق دیگری پیدا نمیکند، و نگفتند آن چیست؟ ممکن است فرض کنید ان گناهی که اگر انجام دهد دیگر توفیق توبه پیدا نکند ، دهمین بار غیبت کردن است. نه بار آدم غیبت کرد خدا میگوید : گذشتم گذشتم. گذشتم دهمین بار میگوید خدا ،دیگر نمیگذرم دیگر توفیق پیدا نمیکنی توبه کنی. ای چه بسا آن گناهی که ادم دیگر توفیق توبه از آن پیدا نکند ، دهمین بار دروغ گفتن است . خدا صبر میکند صبر میکند صبر میکند،در این دهمین میگوید دیگر صبر نمیکنم فرصتت تمام شد. ما نمیدانیم چیست؟ گناهان را آدم نباید سبک بشمارد . نباید مهربانی و رحمت بینهایت خدا را حالا میبیند بگوید هرکاری دلم خواست بکنم.

این خیلی کج فهمی و بد فهمی هست. ادم باید بیشتر مراعات کند که یک همچین رفیق نازنینی هست که گناهانم را به روی من هم نمی آورد ، حتی میگوید تو مخفی کردی من میگذرم.بیشتر بهش نزدیک بشوم و رفاقت بکنم. در هرحال این محبت و رحمت خدا. اولیای خدا هم انبیا و معصومین هم مظهر رحمت خدا بودند. ان روایت را لابلای صحبتم عرض کردم که خدا فرمود من صد جزء رحمت دارم یک جزءش در این عالم آمده . ۹۹ جزءش پیش خدا محفوظ برای اخرت است. عالم دنیا گنجایشش را ندارد.عرض کردم روایت را ، آن صد جز رحمت را همه را به اهل بیت داده خدا، یعنی ظرفیت اهل بیت را شما ببینید برای همین هم در زیارت جامعه ی کبیره میگویید و مَعدِنَ الرَحمه اهل بیت معدن رحمتند. معدن یعنی چی؟ آنجا که همه ی ذخیره ها آنجاست. معدن رحمتند. همه ی رحمت خدا آنجاست. و اصلا تمام آن صد جزء رحمت خدا را پیغمبر اکرم و آل تقسیم میکنند در عالم. لطف و عنایت خدا را پیغمبر و آل هستند که اول میگیرند و بعد تقسیم میکنند در عالم.

اسم پیغمبر که ابولقاسم است به این خاطر ابوالقاسم است دیگر . در معراج وقتی خدا به حضرت رسول ، خطاب کرد که یا ابالقاسم إمضِ هادیاً مهدیاً  برو دیگر از این به بعد هم تو خودت هدایت شده هستی هم مردم هدایت بکن. پیغمبر اکرم وقتی با جبرییل مصادف شد جبرییل سوال کرد : یا رسول الله بین شما و خدا چی گذشت؟ پیغمبر گفت: چی گذشت چی گذشت چی گذشت . بعد به جبرییل فرمود : که خدا به من خطاب ابوالقاسم کرد.جبرییل گفت یا رسول الله از خدا پرسیدی برای چه به شما گفته ابوالقاسم؟ پیغمبر فرمود : نه ابوهت خدا مانع شد ازینکه من چیزی بپرسم همانجا خطاب رسید . خطاب رسید یا أحمد  إنما کأنیتُکَ ابالقاسم  به تو گفتیم ابالقاسم لَأنَّکَ تَقسِمُ رحمتَ منّی عبادی  چون تقسیم کننده ی رحمت بین بندگان تو هستی.

ابوالقاسم یعنی صاحب قسمت. یعنی آن کسی که تقسیم میکند. یعنی تمام صد جزء رحمت را اهل بیت میگیرند تقسیم میکنند. معدن رحمت آنها هستند و به همین دلیل هست که سپر بلای شیعیانشان میشوند، به این دلیل هست که فداکاری میکنند و جانشان را برای شیعیانی که بچه هایشان هستند میدهند. به همین دلیل است، معدن رحمت ند انها.

بخدا قسم گاهی موقع ها من خودم را دارم عرض میکنم بیشتر خجالت میکشم که یک جاهایی که فشار روی من می آید از خدا گله میکنم از اهل بیت گله مند میشوم که مثلا چرا این را به من ندادی چراآن را به من ندادی؟ بابا اگر اهل بیت بخواهند بشمارند که چی بهت دادند که از شرم آب میشویم. حالا یک چیزی که به صلاحت بود ، ندادند باهاشون درگیر میشوی؟

یکی از خوبان قم توسلی کرده بود  به جمکران میرفت که امام زمان ع فلان حاجت رابه من بدهید ، خیلی توسل توسل جمکران اینور آنور. رفت این حاجت را بهش نمیدادند . گله کرد یا صاحب الزمان انگار شما هم به فکر من نیستی. انگار شما هم به فکر ما نیستی. در یک حالتی حضرت ولی عصر ع را دید . حضرت فرمود : فلانی من به یاد تو نیستم؟ تو بچه نبودی که از فلان بلندی افتادی ما گرفتیمت ؟ فلان جا آن مشکل پیش نیامده بود که ما حل کردیم؟ فلان گره در زندگی ات نیفتاده بود ما باز کردیم؟ شروع کرد حضرت دانه دانه از بچگی کارهایی که کرده بود برای من را گفتند. ایشان میگوید من میفهمیدم که از بچگی یک جاهایی خطرهایی از سر من رد میشد یا گره هایی گشاده میشد که آدم نمیفهمید چطور اینجوری شد.؟ حالا دارد پشت صحنه اش را امام زمان میگوید که من بودم باز کردم برات.

اینها را داشت میگفت، گفت آقا بیشتر از این دیگر نگویید شرمنده م فکر میکردم شما به یاد ما نیستی فکر میکردم شما به یاد ما نیستی.

در اصفهان یکی از مراجع باعظمت فوق العاده حدود هفتادو پنج سال پیش که همه تان اسمش را شنیدید به خصوص بزرگترهای مجلس که سنشان بیشتر هست. آیت الله ابوالحسن اصفهانی بود که قبل از آقای بروجردی مرجعیت داشت. آیت الله ابوالحسن اصفهانی واقعا فوق العاده بود ، من راجع به ایشان بخواهم صحبت کنم یک جلسه صحبت میشود. این بزرگوار خودش درر خاطراتش مینویسد که من نوجوان بودم ده دوازده سالم بود ، در یکی از روستاهای اطراف اصفهان مدیسه  اصفهان سمت شهرکرد از اصفهان که میروید یکی از روستاهاست.

میگوید من آنجا درس خواندم در مکتب، ده دوازده ساله بودم ، عشق این را داشتم که دروس دینی بخوانم عشق این را داشتم که از اهل بیت و دروس اهل بیت را بفهمم. به بابام اصرار کردم که بابا من میخواهم بروم اصفهان . حوزه علمیه اصفهان درس بخوانم. بام گفت نه تو سنَت کم است. آنجا میروی بیچارگی میکشی. انجا مشکلات دارد تو نمیتوانی تحمل کنی.

ایشان میگفت من خیلی اصرار کردم  دستش را بوسیدم التماس میکردم، گریه میکردم. بابام گفت که من به تو گفتم سختی و غربت میکشی حالا خودت میخواهی بروی برو. میگفت خیلی خوشحال شدم باز دست بابام را بوسیدم آمدم اصفهان ، در یکی از مدارس علمیه اصفهان حُجره گرفتم. سه چهارماه که گذشت خورد به زمستان. اتفاقا زمستان بسیار سردی بود. برف زیادی آمده بود ، هوا استخوان سوز بود ، این برف در حیاط مدرسه در کوچه ها پُر کرده بود و اتفاقا ایشان میگفت اتفاقا دوسه روز از جهت مالی وضعیت من به شدت خراب شد، طوری که مایحتاج اولیه زندگیم را نداشتم. پول که نداشتم هیچی نان و هیچی نداشتم.

شمع در حجره تمام شده بود و نمیتوانستم در حجره شمع روشن بکنم. زغال نداشتم که بگذارم زیر کُرسی گرم بشوم با آن. میگفت خیلی وضعم به خنسی خورده بود. و اتفاقا در همین دوسه روز که وضعم خراب بود بابام از روستا آمد برای دیدن من. در همین وضعیت بابام امد برای دیدمن.

وقتی آمد شب وارد حجره ی سرد و تاریک که هیچی هم من نداشتم شد، شروع کرد سرزنش کردن من ، شروع کرد سرزنش کردن من که من که به تو کگفتم نیا بیچارگی دارد غربت دارد . انقدر به من گفت که من گریه م افتاد. بعد گفت حالا اثاثیه ات را جمع کن برگردیم ده. اثاثیه ات را جمع کن.

ایشان میگفت که من با همان سن و سال کم  ده دوازده سال که گریه افتادم انقدر به من سرزنش کرده بود که من رفتم بیرون حجره ، یک دردودلی با امام زمان کردم، گفتم یا صاحب الزمان نپسند که … حالا با آن سنو سال کم اما پاک، گفتم یا صاحب الزمان نپسند که بابام خیال کند من کسی را ندارم من بی کَسم. چون خودش نوشته در زندگینامه اش . خدا را شاهد میگیرم درب مدرسه را کوبیدم . من طبقه دوم حجره داشتم ، درب مدرسه را کوبیدم خادم در برف رفت دم درب بعد از چند لحظه ای صدا زد که سید ابوالحسن بیا ببین کی دم در کارت دارد ؟ ایشان گفت که من کسی را در اصفهان نداشتم ، اشکم را با آستینم پاک کردم. دویدم رفتم دم در ، دم در دیدم یک آقایی ایستاده ، اصلا انگار کنار ایشان بهار است. دیدم یک آقایی ایستاده دیدم به من سلام کرد. سنی سالی که او به من سلام کرد. بعد به من فرمود که شمع در حجره هست فلان جا پشت فلان چیز در طاقچه هست. شمع بردارروشن کن هست. این پول راهم بگیر باهاش یک مقداری خوراکی بخر ، زغال بخر برای مهمانت امشب پذیرایی کن. نگویند که فلانی تو کسی را نداری . ایشان میگفت که من نفهمیدم خدمت کی هستم ؟ نفهمیدم. بعد ایشان رفت . من آمدم بالا بابام گفت کی بود ؟ گفتم یک کسی بود گفت شمع فلان جا هست رفتیم دیدیم هست. شمع را روشن کردیم ، گفتم این پول را به من داد، گفت که با آن زغال بخر خوراکی بخر از مهمانت پذیرایی کن. که نگویند که تو بی کس هستی. میگوید بابام ایستاده بود همینجور ایستاده بود روی زانویش نشست  روی زمین . شروع کرد به گریه کردن شروع کرد گریه کردن، آنوقت مرا بغل کرد . گفت : بابا جان ببخش من را . خیلی سرزنشت کردم. ببخش من را. خوب جایی هستی ادامه بده. میدانی که آمده بود دم در؟ میدانی کی آمده بود دم در ؟ بعد مرا حالی کرد که حضرت ولی عصر ع تشریف آورده بود ، و بعد خودم هم فهمیدم که توسل به حضرت کرده بودم و در دلم که آقا نپسند که به ما بگویند بی کسیم.

گفت : سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی ، این شعرهای حافظ معرکه ست. سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی ، آرزوهایم را به باد میگفتم که به نسیم صبح که به یار برساند، این تعبیر شاعرانه ست دیگر ؛ یا نسیم صباح یا نسیم سحر میگویند که این آرزوها و حاجات من را  منی که محتاجم منی که گرفتارم منی که فقیرم منی که مشکل دارم حاجات من را برساند.  

سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی، خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی. اطمینان نداری به من ؟ خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی ، دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است ، کسی میخواهد حافظ را بشناسد از این شعرهایش بشناسد ، دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است، بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی.. در این بازار اگر سودیست با درویش خردسند است، در بازار دنیا اگر کسی بُرده و سود کرده درویش خردسند است آنی که چیزی ندارد درویش است ، این درویش که حافظ میگوید میدانید که این درویش هایی که زهد نما و ریاکار هستند نیستند که . منظور زاهد واقعیست ، در این بازار اگر سودیست با درویش خردسند است، خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی.

تمام انبیا درویش بودند ، تمام اولیای خدا درویشانه زندگی میکردند. اما خرسند بودند گله مند نبودند. در این بازار اگر سودیست با درویش خردسند است، خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی .اهل بیت ع مظهر رحمت خدا همان مهربانیِ خدا معدنش اینها هستند در عالم پایین. در عالم پایین. برای همین فداکاری برای شیعیانشان میکنند. مثل یک پدر یا مادر دلسوز، که بچه اش تازه میخواهد راه بیفتد مواظب هستند بچه زمین نخورد ، بچه را مراقبند . یا مواظب هستند احیانا یک جا سرما نخورد یک جاهایی حتی خودشان را سپر میکنند برای بچه که خودشان احیانا بلا ببینند بچه سالم باشد.

 هوا سرد است سوز دارد می آید ، پدر مهربان کتش را در می آورد تن بچه اش میکند. من سرما بخورم نه بچه. مادر غذایش را خودش نمیخورد ، میدهد بچه اش بخورد ، من پُل بشوم بچه از روی من رد شود. پدر و مادر این شکلی هستند دیگر. پدر و مادر کجا امام کجا؟ امام معصوم کجا؟ صدها برابر بیش از مهربانی پدر و مادر به بچه .

آنها هستند که به شیعیانشان مهربانی و محبت دارند. محبت پدر و مادر به بچه غریزی است. حتی حیوانات هم به بچه هایشان محبت دارند. حتی سگ. غریزی است.

محبت امام به شیعیانش الهی است. سنخ محبت خداست. مظهر محبت خداست. اصلا قابل مقایسه با پدر و مادر نیستند که. آنوقت همانجور که پدر و مادر سپر بلا میشوند برای بچه هایشان آنها سپر بلا شدند.

موسی بن جعفر در روایت در اصول کافی هست که خدا فرمود بهش که خودت میخواهی زیر بار بلا بروی بلای شیعیانت . چون شیعیانت باید زیر چَک بروند، یعنی شیعه آن زمان خطا کرده بود از امام حمایت نکرده بود ، بلا باید سر شیعه ی مقصر می آمد. در روایت امام کاظم فرمود که : فَوَقیتُم وللهِ بِنَفسی من سپر بلای شیعیانم شدم. بلا را باید آنها میدیند من رفتم زندان. من بلاها را دیدم.

پدر و مادر مهربان این هستند دیگر ، سپر بلا میشوند.با اینکه موسی بن جعفر گناهی نکرده بود که. چرا سختی هایش را اینها باید ببینند؟ آن شیعیانی که کوتاهی کردند آنها باید کتکش را بخورند ولی اینها سپر میشوند مثل یک پدر و مادر.اگر احیانا بچه بخورد زمین پدر و مادر سریع بلندش میکنند. اگر زخمی شده میتکانند خاکش را میتکانند پانسمانش میکنند دومرتبه راهش می اندازند. اگر یک شیعه ای زمین بخورد ، یک گناهی مرتکب شود دو مرتبه دستش را میگیرند بلندش میکنند.

اگر یک شیعه ای زمین بخورد یک گناهی مرتکب شود دو مرتبع دستش را میگیرند و بلندش میکنند. امام زمان ع برایش دعا میکند . سید ابن طاووس مسگوید من دیدم در سردآب مقدس صدا می آید انهایی که سرداب مشرف شدید البته حالا که تجدید بنا کردند مثل بنای قدیمش نیست سرداب. پله میخورد پیچ میخورد میرود پایین.سید ابن طاووس میگوید من میخواستم وارد سرداب بشوم دیدم یک صدایی می آید همانجا روی پله ی اول نشستم دیدم صدای امام زمان است، میگوید دیگر پایینتر نرفتم. دیدم امام زمان دارد دعا میکند ، اللهم إنَّ شیعَتَنا خُلِقَت مِن طینَتَنا خدایا شیعیان ما از سنخ ما هستند ، وقَد فَعلو ذُنوباً کَثیره  گناهانی انجام دادند . خدایا اگر آن گناهانشان بین خودت و آنها و حق اللهی بوده از آنها بگذر . اگر حق الناسی بوده انقدر به آنها بده به صاحبان حق بدهد که راضی شوند از همدیگر. دیدم که امام زمان  دارد برای ماها دعا میکند . سید ابن طاووی میگوید دیدم امام زمان دارد برای ماها دعا میکند. 

آنهایی که خوردند زمین بچه هایی که خوردند زمین زخمی شدند گناه آلود شدند، او دارد دعا میکند که خدایا پاکشان کن اینها را دومرتبه راهشان بنداز. و احیانا یک جایی برای هدایت مردم دیگر جان خودشان و بچه هایشان را به خطر می اندازند.

این چیزیست که در کربلا اتفاق افتاد، همین چیزی که در کربلا اتفاق افتاد . در زیارت اربعین امام حسین میخوانید ، مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَهِ، وَحَیْرَهِ الضَّلالَهِ، خون دلش و خون قلبش را داد تا اینکه دیگران هدایت شوند ، بروند بهشت. برای اینکه دیگران بروند بهشت. اینها محبت های اهل بیت ع هست.

من یک چیزی میخواهم خدمتتان عرض بکنم، شب سوم محرم است. معمولا شب سوم دست به دامن کی میشوند ؟ دست به دامن یک سه ساله میشوند .

مرحوم محدث قمی در نفس المحموم  میگوید نزدیک چهار ساله ش بود . مهم نیست اینکه سه سال یا چهار سال اینش مهم نیست. شیعه ای ارزشمند است اصلا ملاک ارزش شیعه به درجه ی بی قراری اش نسبت به امام حسین است. هرچه بی قراررتر باشد نسبت به سیدالشهدا این درجه ش بالاتر است. هرچه بیشتر مبتلا به بلای امام حسین رنگ بلا را گرفته باشد ، سوزش بیشتر باشد ، این درجاتش بیشتر است. و در کربلا ببینید بیقرار ها کیا هستند؟ شما عنایت بفرمایید صدو پنجاه سال پیش در نجف من این را میگویم که امشب از حضرت رقیه خیلی چیز بگیرید. صدوپنجاه سال پیش در نجف، مرجع یگانه شیعه شیخ انصاری ، بود . مرجع یگانه ی شیعه شیخ انصاری بود. فوق العاده بود ، تقوایش علمش. یک عده از مردم ایران نجف رفتند حالا مال کدام منطقه بودند؟ منطقه قفقاز بودند کجا بود منطقه ی آذربایجان بود. خدمت ایشان رسیدم که آقا یکی از شاگردانتان را بفرستید ایران مسائل شرعی احکام بلاخره مجتهد باشد، اینجا در آن منطقه ما دینمان را از او میگیریم . شیخ انصاری یکی از شاگردانش که مجتهد بود و کاملا مسلط به امور دینی بود به او گفت به نام شیخ عبدالغفار غفاری گفت شما برو. گفت شما دیگر درست تمام است برو. ایشان خداحافظی کرد از شیخ انصاری . یکی دوروز بعد اورا دید گفت شما اینجا چکار میکنی مگر نرفتی ایران؟ باز اینجا نجف هستی؟ گفت حاج آقا من یک خواب دیدم طبق این خواب اگر درست باشد من تا فردا بیشتر زنده نیستم، سه روز زنده ام . برای همین هم گفتم برای چه برم ایران؟ اگر قرار است بمیرم همینجا بمیرم همینجا دفن بشوم. اگر خواب راست باشد . اگر هم خواب راست نبود خب میروم. گفتم این دوسه روز را بگذرانم.

ان خوابی که دیدم این بود. خواب دیدم که در عالم برزخ هستم و زیباییهای عالم برزخ را دارم میبینم . دیدم در یک باغی فوق العاده زیباست سوال کردم ،این برای کیست؟ گفت این باغ مال تو است.سه روز دیگر که از دنیا رفتی میای توی این باغ. میگوید همینجور که داشتم میگشتم توی باغ خودم ، یک دریچه ای دیدم آخر باغ که از آن دریچه وارد یک باغ دیگری میشدم که باغ خودم پیش آن باغ باغچه هم نبود. بسیار با عظمت . پرسیدم این مال کیه؟ گفتند مال شیخ انصاری . گفتم أهلٌ و محَل او سزاوار یک همچین جایی هست. هم تقوایش هم علمش. تو باغ شیخ که داشتم میگشتم یک دریچه ای بود وارد یک باغ سومی شدم ، که باغ شیخ انصاری پیش او باغچه هم نبود. گفتم این مال کیه؟ گفتند این مال فاضل دربندیست. از روضه خوان های البته بسیار فاضل و عالم هم بود. امام حسین بود.ایشان میگوید من گفتم اعتراض دارم ، فاضل دربندی نه علمش به اندازه شیخ انصاری است نه تقوایش، برای چه همچین جای به این خوبی به او دادند که بالاتر از شیخ است؟ گفتند که این مال خودش نیست این را امام حسین بهش داده این را امام حسین بهش داده . از خواب این بلند شد ، بیدار شد و خب قرار بود دیگر تا سه روز صبر کند ببیند که اگر از دنیا میرود همین نجف دفن شود اگر نه احیانا خواب صادق نبوده که برگردد ایران.

منتها چون در خواب جای فاضل دربندی را نشان دادند ، فاضل دربندی معاصر شیخ انصاری زنده بود آنموقع ، خواست یکجوری ته و توعش را در بیاورد که او چجوری با امام حسین سر و سری داردکه یک همچین جایی بهش دادند .

رفت خانه ی فاضل دربندی ، به ایشان گفت که حاج آقا اجازه میدهید امشب مهمانت باشم ؟ امشب مهمان شما باشم. گفت بسم الله . باشه. ایشان میگوید من خانه اش بودم دیدم کارهای معمولی اش را انجام داد شام که خوردیم زودتر گرفت خوابید ، دوساعت مانده به اذان صبح سحر من همه ش بیدار بودم چون میخواستم ببینم چه کارهایی میکند ؟ همه ش بیدار بودم. دوساعت مانده بود به سحر دیدم بیدار شد. همینکه بیدار شد در جایش نشست، گفت السلامُ علیک یا اباعبدلله شروع کرد هق هق هق هق بلند بلند گریه کردن. دیگر این گریه بند نمی آمد. بلند شد رفت وضو بگیرد دیدم گریه اش و صدای گریه اش می آید. برگشت آمد برای نماز آماده شود ، نشست دیدم گریه میکند. نماز بعد از نماز ، اصلا دیدم این دائم دارد گریه میکند ، فهمیدم برای چه امام حسین به این یک همچین کرامتی کرده ؟ این بیقرار امام حسین است. این بیقرار سیدالشهدا ع است .

انهایی که بیقرار هستند نمیتوانند خودشان را کنترل کنند نسبت به سیدالشهدا ع. آنوقت بیقراریه امام حسین ع و ؟آن غم و غصه ها و سوزها میدانید حدش تا کجاست؟ تا کجا آدم میتواند بسوزد و بیقرار باشد ؟

میخواهید حدش را بدانید زیارت ناحیه ی مقدسه را بخوانید ، امام زمان را ببینید حدش را چه گفته؟ ماها معمولا یک جمله ای زیارت ناحیه مقدسه کوتاهش را همه مان شنیدیم.  که امام زمان میفرماید فَلأَندُبَنَّکَ صَباحا و مَساءً و لأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما جد غریبم صبح و شب بر تو گریه میکنم اگر اشکم خشک شد خون گریه میکنم. عزیز من قبل از این جمله را بخوان بعدش هم بخوان آنوقت متوجه میشوی چیه؟ این جمله خیلی عجیب است. قبل این جمله حضرت ولی عصر ع اینجوری میگوید : فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِی الدُّهُورُ، وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِک َ الْمَقْدُورُ، وَ لَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَک َ مُحارِباً، وَ لِمَنْ نَصَبَ لَک َ الْعَداوَهَ مُناصِباً، جد غریبم اگر زمانه بین من و شما فاصله انداخت نبودم به تو کمک بدهم . نبودیم در آن زمان ، چرا نبودیم بماند که چرا ما آن زمان نبودیم؟ ولی حضرت میگوید اگر من نبودم ، و تاخیر انداخت زمانه بین من و تو فَلَأندُبَنَّکَ بخاطر اینکه نبودم و فاصله انداخت صبح و شب بر تو گریه میکنم تا جبران بشود . تا این نبودنم تا این فاصله افتادن جبران .. فَلَأَندُبَنَّکَ در ادبیات عرب آنهایی که آشنا هستند این کلمه فا یعنی پس . یعنی چون اونجوری بود فاصله بین من و تو افتاد، بخاطر مصالحی که خدا میداند من در این زمان به دنیا آمدم ، ولی در جبران اینکه با تو نبودم فَلَأَندُبَنَّکَ پس بخاطر این صبح و شب ندبه میکنم و ناله میکنم. لأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما  اشکم خشک شد خون گریه میکنم آنوقت دنباله اش را ببینید، صبح و شب گریه میکنم بیقرارت هستم یا جداه حتی أموتَ  تا بمیرم، حَتّی أَمُوتَ بِلَوْعَهِ الْمُصابِ، وَ غُصَّهِ الاِکْتِیابِ،  تا از این غم و غصه جان بدهم . بیقراری تا کجا؟ تا جان دادن.

حالا من از شما سوال میکنم در کربلا کی بیقرار امام حسین بود که جان داد؟ کی بیقرار بود که جان داد؟ دو نفر البته بیشتر گفته شده اما این دونفر سند صحیحش است. تاریخ صحیحه. یکی حضرت زینب سلام الله علیها بود ، که یکسالو نیم بعد از کربلا بیشتر زنده نبود، بعد از یکسالو نیم که پیام برادر را به گوش تاریخ رساند دیگر این سر بر قامت تاریخ خم شد و افتاد . دق کرد حضرت زینب سلام الله علیها . بیقرار امام حسین بود دیگر . مگر یادش میرفت اباعبدلله ؟ یکی او بود که از دنیا رفت.

و یکی دیگر که حالا حضرت زینب با آن معرفت با آن عظمت شاگرد پنج تن آل عبا شاگرد پیغمبر و امیرالمومنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین . او اگر دق بکند چون معرفت در حد فوق العاده است ، اما یک دختر بچه ی سه ساله هم دق کرد . حالا عظمت این دختر بچه را ببینید .سه ساله نبینید اورا ، او پیر راهِ. پیر راه است. او پیر راه است و یک جهش انگار صدساله داشته.

حضرت رقیه سلام الله علیها بود . حضرت رقیه غم و غصه اش و بیقراری اش بخاطر گرسنگی و تشنگی و کتک خوردن هایش نیست. اینها که برای بچه های ماهاست. بچه های ماها بیقرار میشوند  با این چیزها ، نه بچه ی سیدالشهدا. او سه ساله ش است ولی پیر راه . او بیقراری اش از آن سری است که روی نیزه دارد میبیند. از آن سر است. که دارد روی نیزه میبیند.

دم دروازه ی کوفه در بغل عمه جانش زینب بود. میفهمید همه چیز را ولی در خودش همه چیز را میریخت. طفل معصوم میدید عمه جانش دارد با یک سر حرف میزند ، یا أخی این اشعار منصوب به حضرت زینب است که وقتی چشمش به سر مقدس حضرت سیدالشهدا افتاد ؛ گفت : ما تَوَهَّمتَُ یا شَقیقَ فُوادی کانَ هذا مُقَدّراً مَکتوباً   برادرم میدانستم تو آخر شهید میشوی ، میدانستم ماهم آخر به اسارت میرویم اما کسی به من نگفت که سرت بالای نیزه میرود. گمان نمیکردم یک همچین وقتی را ببینم .

حالا این طفل معصوم میدید و میسوخت. میدید و میسوخت. یک مرتبه چشم حضرت زینب که به او افتاد دید این دارد جان میدهد، دو مرتبه رو کرد به سر مقدس یا أخی فاطمه صَغیرهَ کَلِّمها  برادرم با این فاطمه ی کوجولویت حرف بزن. اسم رقیه فاطمه ی صغری بود یا فاطمه ی صغیره بود. یا أخی فاطمه صغیرهَ کَلِّمها و إنّ قلبها کادَ أن یَذوبا  قلبش دارد میایستد. از آن به بعد بود که این رقیه فقط دنبال سر رامیگرفت. فقط این سر را میدید در تنور میرفت میدید. روی نیزه قرآن میخواند میدید با خودش اشک میریخت و میسوخت .

اما یک جا بود که دیگر نتوانست تحمل کند ، در مجلس یزید بود که سر مقدس در تشت بود، وقتی آن نانجیب مشروب میخورد و نیم خورده ی شرابش را میریخت در تشت و با چوب میزد، این طفلک پشت سر عمه جانش سرک میکشید که چه خبر است ؟

 مرحوم محدث قمی در نفس المهموم میگوید : از اینجا بود که رقیه دیگر افتاد. ازینجا بود که تب کرد. تب کرد. از اینجا بود که مریض شد در خرابه ی شام. و آنوقت وقتی که سر را برایش آوردند ، هنوز سر را داشت دنبال میکرد دیگر ؛ در یک نقلی دارد که اصلا حرف نزد فقط سر را نگاه کرد . یعنی سکته کرد شوک شد این سر را فقط نگاه کرد. شما یک لحظه بچه کوچک دارید؟ دختر بچه دارید ؟ خواهر کوچواو دارید؟ دختر مظهر رحمت و مهربانی آنهم نسبت به پدر ، آنهم یک همچین پدری مثل سیدالشهدا ، این سر را نگاه کرد یک چند لحظه افتاد.

در بعضی از نقل ها دارد که دو سه جمله هم گفت که باباجان چرا اینجوری شدی چرا رگ های گردنت افتاد؟ پدر اینجا یک پدر بود که آمد دخترش را امانتش را از خرابه گرفت و برد.

 ختم مصیبتم. یک پدری هم از امیرالمومنین وقتی داشت دخترش را در قبر میگذاشت ، پیغمبر. وقتی امیرالمومنین داشت حضرت زهرا را در قبر میگذاشت ، رسول خدا گفت علی جان دخترم را به من بده. امانتم را به من بده.

خدایا به آبروی امیرالمومنین و حضرت زهرا به آبروی سیدالشهدا و بچه هایش ، فرج مولایمان امام زمان تعجیل بفرما.

نسل اولاد مارا تا قیامت  حسینی قرار بده.

عاقبت همه مان را ختم به سعادت و خیر بگردان.

 

به این پست امتیاز دهید.
Likes0Dislikes0
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
کد پخش آنلاین این آهنگ برای وبلاگ و سایت شما
نظرات و ارسال نظر