سبز قامتسه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳

جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام - جلسه چهارم (استاد عالی)

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

استاد عالی – جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام – جلسه چهارم

استاد عالی - جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام - جلسه چهارم

موضوع: جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام

تعداد جلسات: ۹ جلسه (جلسه ۴ از ۹)

حجت السلام و مسلمین عالی 

 

متن منبر

 

استاد عالی – جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام – جلسه چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین.بارئ الخلائق اجمعین و الصلاه و السلام علی سید الانبیاء و خاتم النبییین، حبیبنا و حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و علی آله الطبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

هدیه به پیشگاه با عظمت سیدالشهدا صلواتی عنایت بفرمایید. زیباترین و کامل ترین رابطه ای که بین خدا و بندگانش امکان پذیر هست برقرار شده. خدا با این که بی نهایت ثدرت بی نهایت عظمت بی نهایت ابهت دارد براساس محبت و رافت و رفاقت رابطه برقرار کرده‌. رابطه ی شفقت و مهربانی برقرار کرده است. رحمتی که دیشب عرض کردم وسِعَت کلَّ شَئء، تمام موجودات عالم را گرفته، و هرکس هرچیزی دارد به خاطر اسم رحمت خدا و اسم رحمان خدا دارد.

در روایت هست در علل الشرایع از امام صادق ع : موقعی که فرعون داشت غرق می شد ، از حضرت موسی کنار آب بود کمک خواست حضرت موسی سرش را برگرداند و توجه نکرد. فرعون غرق شد، خطاب رسید یا موسی! انکَ لَم تستغثهُ لانّک لم تَخلُقهُ انَّک ما اَغَثتَهُ انکَ لم تخلقهُ. تو جوابش را ندادی چون تو خالقش نبودی و لو استغاثَ بی لاَغَثتُه؛ اگر از من استغاثه و کمک می خواست قبل از مرگش آن لحظه ی آخر چشمش باز نشده بود به عالم آخرت ، من جوابش را می دادم.

 در روایت هست که حضرت یوسف موقعی که به عنوان عزیز مصر بود و در قصر عزیز مصر بود یک ایوانی بود داشت بیرون را نگاه می کرد، دید یک جوانی که لباس کهنه ای تنش هست و مشخص هست فقیر است کنار کوچه می رود. جبرییل نازل شد گفت یوسف می شناسی این جوان فقیر و ژنده پوش را؟ حضرت یوسف گفت نه! جبرییل گفت : این حوان همان کسی هست که موقعی که بچه ی تو قنداق بود و به تو تهمت زدند که به زلیخا تعرض خواستی کنی این بچه شهادت داد به نفع تو.خدا اورا به نطق در آورد و شَهِدَ شاهدُ من اهلها، که در قرآن هست. این بچه یک استدلالی کرد به قدرت الهی، که اگر لباس یوسف از جلو پاره شده معلوم است یوسف خواست تعرض کند و زلیخا لباسش را پاره کرد اگر از پشت لباس یوسف پاره شده زلیخا می خواست دنبال او برود و تقصیر زلیخا بود. و تو نجات پیدا کردی به واسطه ی شهادت همین طفل‌. این جوان کهنه پوش که الان می رود همان هست. بهش احترام بگذار. حضرت یوسف به مامورین گفت بروید بیاوریدش. جوان را آوردند حضرت یوسف خیلی بهش احترام کرد خیلی مهربانی کرد و لباس فاخر برایش آوردند و بهش هدایایی داد و کمک کرد. به او گفت از این به بعد با ما ارتباط داشته باش، جبرییل که ایستاده بود، یک لبخندی زد حضرت یوسف گفت چرا لبخند زدی؟ جبرییل گفت لبخندم به این خاطر بود که این جوان یک شهادت به نفع تو داد تو این همه چیز بهش دادی، با اینکه یک بنده ی خدا بیشتر نیستی و مخلوق خدایی. من تعجبم از این هست که انسان هایی که در روز چند بار شهادت بدهند اشهد ان لا اله الا الله خدا با آن کرَمَش چقدر بهشان چیز می دهد؟ تو که بنده بودی و مخلوق بودی! من تعجب کردم و لبخندم از این جهت بود.

واقعا همین طور هست خداوند رحمتش قابل فهم ما نیست. ما نمی توانیم بفهمیم رحمتش را.

این روایت امیرالمومنین را شما بهش فکر کنید ؛ می فرمایند: از اول عالم آفرینش دنیا تا آخرش هر مهربانی که تو دنیا هست بین انسان ها حتی بین حیوانات ، حیوانی به بچه اش مهربان هست هر رحمی که تو دنیا هست که خورشید یک رحمت و فیضی به ما می فرستد زمین و آسمان همین طور گیاهان فیض و رحمتی می فرستند تمام این رحمت ها و رحم ها و مهربانی ها و لطف ها، که مخلوقات به همدیگر در عالم دنیا می کنند از اول آفرینش تا قیامت یک جز از صد جز رحمت خدا هست . یعنی ۹۹ جزءش در عالم دنیا گنجایش نیست بیاید پایین. تو آخرت خدا چکار می خواهد بکند؟ آن رحمتش وقتی ظهور پیدا کند چه خبر خواهد بود؟

در اصول کافی از جهت سند روایت خوبی هست : خداوند روز قیامت حکم می کند به بنده ای که به سمت عذاب ببرندش، کار خیری نکرده واهل عذاب هست . وقتی مامورین جهنم این را می برند بر می گردد با یک نگاه مایوسانه نگاه می کند خداوند می فرماید نگهدارید اورا! ازش سوال می کنند برای چی برگشتی نگاه انداختی ؟ می گوید: خدایا ما هکذا الظَّنُّ بِک ،من گمانم به تو این نبود، که حکم کنی من جهنم بروم‌ خدا نی فرماید گمانت به من چه بود؟ او می گویو گمانم به تو این بود ظنُّکَ بک ان تغفرَلی و تُسکنی الجنَّه، که من را ببخشی و به بهشت ببری مرا. خداوند می فرماید : ملائکه به عزت و جلالم این چنین نبود که این تو دنیا به من خوش گمان باشد اما با این وجود اَجیزوا کذبه  فَادخلوهُ الجنه، دروغش را بپذیرید و به بهشت ببریدش.

خدا رحمت کند مرحوم دولابی را که نی گفت: این آدمی که اینجوری با خدا حرف زده یک مایه ای توش بوده ، اینطور نبوده که هیچی نداشته ، یک پشمی به کلاهش بوده اولا خدا بهش اجازه داده آنجا حرف بزند هرکسی اجازه ندارد تو عالم آخرت حرف بزند. این نشان می دهد که یک مایه ای داشته و این هم که خداوند در این روایت فرموده اجیزوا کذبه کذبش را قبول کنید فادخلواه الجنه ، کذب یعنی این ادعایش را. از این ادعاهایی که ماها خیلی داریم، ما ایاک نعبد و ایاک نستعین می گوییم خیلی راست می گوییم ؟ ما که هیچی، وجود مقدس سیدالشهدا ع تو دعای عرفه خواندید که امام حسین با خداوند عرض می کند الهی من کانت حقائقهُ دعاوی فکیف لا تکون دعاویه دعاوی خدایا کسی که حقیقت هایش را که به بازار تو می آورد ادعا است . اگر از ما بپرسند ایاک نبعد و ایاک نستعین را حقیقتا راست می گویی؟ می گوییم بله من دروغ نمی گویم. اما اگر خدا بخواهد مته لای خشخاش بگذارد از درونش دروغ در می آید ، چون ایاک نعبد ما فقط و فقط تو را می پرستیم و اطاعت می کنیم ؟ تو از شیطان گاهی اطاعت نمی کنی؟ گاهی از نفست اطاعت نمی کنی؟ پس چرا می گویی فقط و فقط از خدا اطاعت می کنم؟ از این ادعاها ما زیاد داریم. اینکه خدا در این روایت فرموده دروغش را یعنی ادعایش را و مجاز گویی اش را، قبول بکنید و ببریدش بهشت.

رحمت خدا عجیب و غریب هست که رابطه ای که خدا با بندگانش برقرار کرده چنین رابطه ای است. بر اساس همین رحمت هست که اگر کسی باور کند این رحمت خدا را ، من از شما تقاضا می کنم در معارف که پله پله اهل بیت می رویم با اینکه می دانم اینها اعتقادات شما هم هست ، ولی باهم مرور می کنیم اینها را با قلبش بپذیرد آدم وارد جانش بشود فقط با ذهن اطلاعات نگیرد. بر اساس این رحمت بی نهایت خدا و این رابطه ای که خدا با بندگانش برقرار کرده که حتی اگر بعضی از انبیاءش بعضی از اولیایش این رحمت خدا را کمرنگ نشان بدهند البته انبیا و اولیا این کار را نمی کنند حتی اگر یک پیغمبری چهره ی غضب خدا را بیشتر نشان دهد خدا باهاش برخورد می کند. آن کفه ی غضب را بیشتر به مردم‌نشان دهد خدا برخورد می کند. حضرت یونس همین بود : قرار بود قومش مشمول عذاب شوند ۳۰ سال تبلیغ کرد تو قومش به تعداد انگشتان یک دست بهش ایمان نیاوردند خسته شد کاسه ی صبرش لبریز شد ؛ و ذَا النّون اذ ذَهب مغاضباً … ذا النّون یعنی یونس یعنی کسی که یک مدت همراه ماهی بود، حضرت یونس چون درخواست عدلب کرد برای قومش که این قوم هدایت شدنی نیست درخواست غضب خدا را کرد بهش وعده داده شد که مثلا فلان زمان موعد عذاب هست . حضرت جون خسته شده بود قبل از اینکه آن یک هفته فرا برسو بدون اجازه خدا از قومش رفت بیرون‌. رحمت را قطع کرد ولیّ خدا و واسطه ی فیض و رحمت خدا هست. زود رفت بیرون. بدون احازه ی خدا. این اشتباه و خطای یونس به تعبیری ترک اولی بود. خدا تو قرآن می فرماید : و ذَا النّون اذ ذَهب مغاضباً، به یاد آور یونس را که غضبناک از قومش رفت بیرون‌، فَظَنَّ اَن لَن نَقدرَ عَلیه ، گمان کرد ما باهاش برخورد نمی کنیم ، بهش سخت نمی گیریم. ما بر انبیا هم سخت می گیریم . انبیا که گناه و مکروه ندارند اگر یک جایی کوچکترین چیزی که ترک اولی باشد و خوبتر را ترک کنند خوب را انجام دهند همین هم اشتباه حساب می شود. انبیا باید خوبتر و بهترین را انجام دهند. نه صرفا کار خوب را انجام دهند. یونس چون این کار را کرد و چهره ی رحمت را جنان که باید نشان نداد و بیرون رفت تنبیه اش کردیم خدا اورا به یک زندان انفرادی مبتلا کرد که احدی را از اول تاریخ تا آخر تاریخ مبتلا به این زندان انفرادی نکرد. کی تاحالا تو شکم نهنگ زندانی بوده؟ زندانی گاهی می آید بیرون هوایی بخورد هم سلولی دارد یک فورجه ای دارد ولی حضرت یونس تو شکم نهنگ زندانی دش و خدا فرمود اگر تو شکم نهنگ ذکر و تسبیح مارا نمی گفت تا قیامت آنجا زندانی اش می کردم؛ للَبثَ فی بَطنِه الی یوم یُبعَثون ، تا قیامت آنجا زندانی اش می کردم.

حالا شما نگاه کنید همین هست که چهره ی رحمت باید نان داده شود . چهره ی غضب نباید بچربد. اینکه از رحمت مروردگار عالم آدم‌می گوید معنایش این نیست خدایی ناکرده کسی سوءاستفاده کند حالا خدایی که انقدر مهربان هست پس خوش بحال ما هر کاری دلمان می خواهد بکنیم. این واقعا خیلی برداشت اشتباهی است که آدم بیاید بگوید خدا خیلی رفیق و خوب است حالا که خیلی رفیق خوبی هست پس بهش خیانت کنیم وقتی خیلی رفیق خوبی است باهاش رفیق شو ، بیشتر رعایتش کن نه خیانت‌.

بر اساس همین رحمت بی نهایت خدا است که یک صفتی باید در مومن تاکید می کنم مومنی که می خواهد بنده ی خدا باشد راه خدا را برود بر اساس این دست رحمتی که خدا دارد و با این دست عالم را مدیریت می کند مومن باید حُسن ظن به خدا داشته باشد خوشبین به خدا باشد. سوء ظن نباید داشته باشد بدبین نباشد‌. این صفت را یک مومن باید داشته باشد اگر داشته باشد کیمیا دارد گنج دارد. این صفت حسن ظن که آدم بگوید خوب خدایی عالم را اداره می کند . پشت من هست من را فراموش نمی کند گره در کارم افتاد باز می کند به مو بند می شود اما خدا قطع نمی کند . بله گاهی مشکلات و سختی ها برای آدم پیش می آید مشکلاتی که خیلی هایش به واسطه ی خود انسان ها هست. خدا که به کسی ظلم نمی کند. بله گاهی امتحان سخت می گیرد برای اینکه فرد را رشد بدهد . اما مومنی که حسن ظن دارد نگاهش اینجوری به خدا هست : من که می دانم یم دست مهربان پشت صحنه هست حتی اگر تو امتحان سخت به مو بند بشود خدا نمی گذارد پاره شود در معیشت و مشکلات اقتصادی ام در هر چیزی در جنگ و … خداوند نمی گذارد قطع شود باید اینجوری حسن ظن داشته باشیم‌. کیمیا هست که پشت سرش برکات تو زندکی آدم می آید.

شما روایات را ببینید گفتند کسی که حُسن ظن داشته باشد : حسنُ الظن راحتُ القلب و سلامت الدین ارامش قلبی برلیش پیدا می شود اضطراب می رود. و دینش سالم می ماند.

بر عکس کسی که سوءظن به خدا دارد و به خدا بدبین هست ؛ خدا را ظالم می داند نعوذبالله، یا یک جاهایی با خدا درگیر می شود ما هرچه از خدا بخواهیم به ما نمی دهد مارا یادش رفته کاری به ما ندارد. این نوع نگاه بیچاره می کند آدم را و دین را از آدم می گیرد یواش یواش. کما اینکه حسن ظن سلامتُ الدین ؛ سوءظن باعث خرابی دین آدم می شود.

اولین کسی که سوء ظن به خدا داشت شیطان بود. شما در قرآن خواندید وقتی شیطان از بهشت رانده شد به جای اینکه برگردد بگوید خدایا غلط کردم ببخشید من اشتباه کردم برگشت با سوء ظن به خدا گفت: ربِّ بما اَغویتنی ، خدایا تو مرا گول زدی تو باعث شدی بیچاره شوم چون تو مرا اغوا کردی لاُغوینَّهم اَجمَعین من هم بقیه را گول می زنم. بزن تا بزنی، یکی تو یکی هم من. شیطان اینجوری بود. سوء ظن به خدا و هیچی برایش نماند عبادات چند هزار ساله اش پوچ شد . چیزی برای آدمی که سوء ظن دارد نمی ماند باب همه ی خیرات به رویش بسته می شود ، خودش به روی خودش می بندد‌. چون کسی که سوظن دارد امید رحمت از خدا ندارد چیزی بگیرد‌. می گوید من به فرض دینداری کنم چه شود؟ این همه دیندار بودند آخرش بد شدند دیندار هایی بودند که آخرش عاقبت به شر شدند چرا من دینداری کنم؟ اگر هم یک کار خیری انجام بدهد لذت نمی برد از کار خیر، می گوید چه فایده‌ای؟خوش نیست لذت نمی برد. خوب طبیعی هست که همچین کسی کارهای خوب هم خوشحالش نمی‌کند کسی که حسن ظن دارد به خدا خورده زمین گناهی مرتکب شده افتخار نمی کند در خانه ی خدا شکسته می‌آید می‌گوید خدایا ببخش من را از دستم در رفت، هیچ شاخ و شانه ای نمی کشد.

یک استاد بزرگواری مثالی می زد این مثال کاملا گویا هست : شما فرض کنید یک بچه‌ی تو‌ خانه یک ظرف عتیقه و قیمتی را بشکند که پدر در آن خانه خیلی این ظرف را دوست دارد که حفظ بشود در پر قو نگهش داشته این بچه ظرف را شکست دو جور هست: یک وقتی این ظرف را شکست قلدور می‌آید جلوی بابایش می‌گوید چراشکستی؟ می‌گوید خوب شکستم که شکستم! اینجا پدرش چکار می کند پدر با دو تا سیلی نوازشش میکند می‌گوید تو شکستی قلدری هم می کنی؟

 اما اگر این بچه ظرف قیمتی را شکست با شکستن این ظرف خودش هم شکست با سر افکنده و خجالت می آید پیش پدرش بابا من این را شکستم بابا دارد می بیند این خودش هم شکسته هست بغلش می کند. ببینید چون اینجا تنبیه جا ندارد تنبیه برای این هست که بفهمد کار بدی کرده این که دارد میفهمد کار بدی کرده دیگر تنبیه نیاز ندارد فقط باید از این اضطراب نجاتش داد . می گوید فدای سرت شکست. این استاد بزرگوار می گفت گاهی آدم گناه می‌کند در خانه خدا مغرورانه می‌گوید غیبت کردم که کردم باز هم می کنم یک موقع اینجوری هست، یک موقع گناهی می کند می شکند در خودش درِ خانه خدا. 

 به تعبیر امام سجاد در دعای ابوحمزه می گوید: اِلهی لَمْ أعْصِکَ حینَ عَصَیتُکَ وَاَ نَا بِرُبوُبِیتِکَ جاحِدٌ؛ خدایا موقعی که معصیت تو را کردم و خواستم شاخ و شانه بکشم در مقابلت وَغَلَبَنی هَوای وَاَعانَنی عَلَیها شِقْوَتی؛ از دستم در رفت هوای نفس بر من غالب شد من کی هستم در مقابل تو شاخ و شانه بکشم؟ شکسته است در خانه خدا آن وقت چنین کسی در آغوش رحمت خدا می رود خدا او را می برد بالا.

برای همین در دعای وداع ماه رمضان دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه امام سجاد ببینید چه میگوید، به خداوند عرض می کند:  فَاجُرنا یعنی به من اجر بده علی ما اصابنا فیه من التفریط؛ خدایا به خاطر تفریط ها و تقصیر هایی که کردیم به ما اجر بده. کوتاهی کردن و تقصیر کتک می خواهد. امام سجاد می گوید خدایا به خاطر کوتاهی هایی که کردیم و گناهایی که کردیم به ما اجر بده این مال کی هست؟ مال کسی که با شکستگی در خانه خدا می رود می گوید خدایا من میدانم مثل آدمهای خوب نیستم در‌ ماه‌ رمضان رسیدند به جاهایی که باید برسند اما من فرصت سوزی کردم من خیلی خطا کردم حتی در ماه رمضان گناه کردم اما خدایا تو که بزرگ کریمی ارحم الراحمین هستی می توانی چیزی که به آدمهای بزرگ دادی به من بیچاره که چیزی ندارم بدهی! اینجوری در خانه خدا برود به همچین کسی قدر هم می دهند چون شکسته است و در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس.

 اگر کسی دست رحمت خدا را در این عالم باور داشته باشد یک خدای مهربانی مدیریت می کند این عالم را که مهربانی اش بی نهایت است که یک جز از آن ۱۰۰ روز از اول عالم دنیا تا آخر دنیا را گرفته چند میلیارد انسان چند میلیارد حیوان همه یک جز از آن صد رحمت خدا گیرشان آمده بر اساس این آدم حسن ظن پیدا می کند که حسن ظن به خدا پیدا کردید می گوییم خدایا من نمیدانم این خدا نمی گذارد من زمین بخورم اینجوری گمان بکن اگر اینطوری گمان کردی یقین داشته باش خدا پشتت را دارد. منتها حرفی نیست، حسن ظن قلبی هست نمی‌شود خدا را فریب داد لفظی که نمیشود، در قلبش باید نسبت به خدا بداند که این خدا نمی‌خواهد تو را زمین بزند مگر ما توی دستگاه خدا کی هستیم؟ عددی نیستیم و خدا بخواهد ما را زمین بزند یک بنده هستیم که اگر جایی از دستمان در رفت در رفت. اگر بر این اساس به خدا حسن ظن داشته باشیم خدا هیچ موقع تنهایت نمی گذارد.

 این حرف من نیست حرف امام تان هست حرف امام رضا هست ایشان فرمود در حدیث قدسی از قول خدا نقل کرده:انَا عِندَ ظَنِّ عَبدِی المُؤمِنِ ، من هر جور که بنده ام به من گمان کند باهاش رفتار می کنم انْ خیراً فَخَیراً وَان شَرّاً فَشَرّاً،اگر به من حسن ظن داشته باشد و گمان خیر ببرد من همانطور برخورد می‌کنم برایش خیرات می فرستم اگر به من گمان شر و سوء ظن داشته باشد بدبین باشد برایش بدبیاری درست می کنم. هر جوری که تو گمان کردی.

 می گویند نادرشاه یک موقع در لشکر کشی که به سمت هند کردند و هند را فتح کردند و گوهر هایی که در هند بود دریای نور را آوردند ایران و خیلی از سبک هایی که در هند ایرانی هست مال همان زمان ورود نادرشاه به هند و تحت سیطره خود قرار دادن بود، در زمانی که به سمت هند می رفت نادرشاه همیشه جلوتر از لشکر خودش حرکت می‌کرد آدم شجاعی بود البته آخر عمرش بسیار ظلم کرد حتی چشم بچه ی خودش را درآورد به گمان اینکه این بعداً بخواهد جای من را بگیرد یک جوری ناکارش کرد که علیه او کودتا نکند. جلوتر از لشکر خودش حرکت می کرد در یکی از این سفری که به هند می رفت رسید به یک آبادی دید یک پسر بچه ای قرآن زیر بغلش گرفته و تند و تند از کوچه می رود نادر شاه روی اسب بود گفت کجا داری می‌روی با این سرعت؟ پسر بچه گفت می روم مکتب قرآن یاد بگیرم نادر گفت امروز چه درسی داری؟ گفت سوره فتح انا فتحنا لک فتحاً مبیناً، نادر خیلی خوشحال شد این را خدا در راه من قرار داده که می‌خواهم بروم جنگ یک فال خوب زد که فتح نصیبم می شود خیلی خوشحال شد یک سکه اشرفی به این بچه داد، این بچه گفت من نمی خواهم نادر گفت برای چه نمی خواهی؟ گفت من بروم خانه مادرم دعوا می کند که این سکه را از کجا آوردی؟ نادر گفت خوب به مادرت بگو که نادرشاه به من داده بچه گفت نه مادرم قبول نمی کند و می گوید اگر نادر بود یک سکه نمی داد یک کیسه می داد تو دروغ می گویی پس از کسی دزدی کردی اگر نادر بود یک کیسه می داد نادر خیلی خوشش آمد از اسب آمد پایین گفت دامنت را بگیر و بچه دامنش را گرفت پر از سکه کرد یک الف بچه نادر را سرکیسه کرد.

خوب شما نگاه کنید البته خاک بر فرق من و تمثیل من، نادر که آدم بزرگی هست وقتی می بیند یک کسی بهش گمان خوب دارد که نادر بخشنده است گمان او را خراب نمیکند پر می کند. گمان بچه را خراب نکرد واقعاً هم همین جور هست. حالا پروردگار عالم با رحمت خودش و خزائن بی نهایتش اگر کسی بهش خوش بین باشد حسن ظن داشته باشد گمانش را خراب می‌کند؟ نادر گمان آن بچه را خراب نکرد خدا این کار را می‌کند؟

 در روایات ما هست که اگر ۴۰ نفر در تشییع جنازه یک مومنی بروند در نماز شرکت کنند بگویند: اللهم انا لا نعلم منه الّا خیراً، خدایا ما جز خیر از او ندیدیم چیز بدی ندیدیم ما در زندگیش نبودیم که از دنیا رفته کی بود. گوشه کفن ها دیدید گاهی ۴۰ تا امضا می گیرند ما در روایت این را نداریم اما از همین باب هست که اگر ۴۰ نفر در تشییع یک مومن بروند و شهادت دهند که این مومن هست از او بدی ندیدیم حالا شهادت بدهند یا در نماز بگویند یا در کفن بنویسند خدا می فرماید بندگان من این را می شناختم که کی بود،از دنیا رفته، شما نمی شناختید که چه گناهانی کرده اما؛ انی قد عجزت شهادتکم، شهادت شما ۴۰ نفر را قبول دارم و و غفرت له ما اعلم مما لا تعلمون؛ آن چیزهایی که خودم میدانم را می گذارم کنار شهادت شما که گمان خوب دارید به این گمانت آن را خراب نمیکنم، تومان گمان خوب دارید به کسی که از دنیا رفته که آدم خوبی بود من گمان شما را خراب نمیکنم. خدا گمان مومنین در حق همدیگر را خراب نمی کند گمان مومنین در حق خودش را خراب کند؟ اگر مومن در حق خود خدا گمان خوب داشته باشد خراب می کند؟

 شنیده اید یک خشکسالی شده بود در جایی مردم می خواستند نماز باران بخوانند ۳ روز مثلاً چهارشنبه پنجشنبه جمعه که روزه گرفتند و روز جمعه قرار بود بیابان بروند همه آماده شدند بروند بیابان از خانه ها صبح زود آمدند بیرون یک آقایی دست بچه اش را گرفت با هم بروند نماز این بچه در بین تمام این جمعیت فقط یک بچه چتر توی دستش بود وقتی رفت نماز باران خواندند و باران خیلی خوبی آمد یکی از اولیایی که توی آن منطقه بود بهش فهماندند این باران صدقه سر همان بچه هست چون ان بچه با خودش چتر آورده بود باور نداشت که این همه مومن از خدا چیزی بخواهند خدا ندهد خدا گمان آن بچه را خراب نکرد خدا چرا باران ندهد برای همین با خودش چتر آورده بود خدا گمان او را خراب نکرد اگر کسی خوش گمان باشد و حسن ظن به خدا داشته باشد خدا گمانش را خراب نمی کند بر همین اساس در دین ما و توصیه های دینی ما گفتند حوادثی که اطراف شما پیش می آید در روز باهاش مواجه می شوید حوادث طبیعی که اطرافتان پیش می آید به فال نیک بزنید فال یعنی پیش بینی و پیشگویی تفال خوب بزنید که در اسلام گفته شده فال بزنید فال بد نزنید.

 آدم پیش بینی کند مثلاً از خانه می آید بیرون می بیند باران می آید میگوید امروز رحمت است فال خوب زدیم از خانه میایی بیرون یک سیدی را میبینی بگوید امروز روز محبت بیشتر با اهل بیت است اول وقت سید را دیدم. یا می آیید بیرون رفیق تان را می بینید می‌گوید امروز روز رفاقت است این حوادث و اتفاقی که آدم اطرافش پیش می آید فال خوب بزند. به این توصیه کردند که پیغمبر فرمود: تفالوا بالخیر تجدوه، فال خوب بزنید می بینید برایتان پیش می آید.

 خود پیغمبر این کار را می کرد اهل بیت هم همین طور. در صلح حدیبیه در سال نهم پیغمبر و اصحابش می‌خواستند بروند مکه که مشرکین مانع شدند و قراردادی بستند که سال دیگر بیایند امسال نروند که پیغمبر سال بعد به مکه رفت در این سال نماینده ای که از طرف مشرکین آمده بود با پیغمبر قرارداد ببندد وقتی آمد پیغمبر سوال کرد اسم شما چی هست؟ آن طرف گفت سهل ابن امر پیغمبر تا کلمه سهل را شنید فرمود سهُلَ امرنا فال خوب زد، کارمان آسان شد با یک اسم تفال خوب زد.

 یا زمانی که پیغمبر اکرم خسرو پرویز پادشاه ایران را آن موقع که هنوز پیغمبر قدرتی نداشت کسی نبود و هنوز پیغمبر اکرم عده نداشت یک نامه فرستاد توسط پیکی برای خسروپرویز که امپراتور بود در ایران امپراتوری شرق بود، غرب برای روم باستان بود شرق برای ایران پیغمبر که تازه آمده و طرفدار چندانی ندارد قدرت بزرگی را دعوت می کند. یک نامه نوشت و دعوتش کرد به اسلام به یک پیک داد که این را بده به خسرو پرویز این عرب بنده خدا رفت جلوی در بار با پای برهنه نه قیافه دارد نه هیچی وارد شد درباری ها همه لباس های باشکوه، رفت داخل گفت این نامه از پیغمبر هست دعوتی هست به شما. خسرو پرویز خیلی ناراحت شد این شتر چران چه می گوید؟ نامه را گرفت نگاه کرد دید یک کسی دارد دعوت می کند تو به دین من گرایش پیدا کن! یعنی تو تابع من باش! خسرو پرویز این نامه را پاره کرد از شدت عصبانیت چون آدم متکبری بودند حرف حق به گوششان نمی رفت گفت این نامه ات جواب ندارد یک مشت خاک در کیسه ریخت گفت این را ببر بده. این عرب پیک به پیغمبر گفت آقا نامه را که پاره کرد یک مشت خاک فرستاد. اگر یک آدم دیگری غیر از پیغمبر بود وقتی برایش خاک می فرستند چه میگفت؟ می گفت خاک بر سر شدیم دیگر خاک ما را به توبره می کشد اما پیغمبر تا این خاک را دید لبخند زد گفت خاک ایران تحت سلطه اسلام در می آید. یک فال خوب زد تفال و فال خوب زدن بر اساس همان حسن ظن است یعنی پایه و مایه اش و اساسش این است چون من می دانم یک دست مهربان عالم را مدیریت می کند عالم شانسی که نیست همه چیز حساب دارد چون میدانم یک دست مهربان مدیریت می کند پس این اتفاق را آدم یک فال خوب میزند که خداوند متعال نمی گذارد برای مومن چیز بد به وجود بیاید فال خوب بزن خدا برایت درست می کند با حسن ظن برخورد کنی خدا هم آن را برایت درست می‌کند. گفتیم هر جور که آدم به خدا ظن داشته باشد همان جور می شود.

از آن طرف نقطه مقابل گفتند فال بد نزنید صبح می‌آید بیرون صدای کلاغ می‌آید یا مثلاً کسی عطسه می‌کند می‌گوید امروز دیگر نحس و شر است یعنی جوری عقب نشینی می کند یک تحلیل منفی می کند بعضی ها خیلی بدبین هستند خیلی بیچارگی ها از بدبین بودن به سرشان می آید فال بد میزند.

 در نهج البلاغه خطبه ی ۷۹ هست امیرالمومنین علیه السلام برای جنگ نهروان اصحاب را جمع کرد برای اینکه بروند جنگ یک شخصی به نام اشعث کندی که روی ستاره ها طالع بینی می کرد آنهایی که گاهی طالع بینی می کنند که اردیبهشتی ها یا خردادی ها اینطور هستند این هم طالع بین بود آمد پیش امیرالمومنین گفت آقا امروز نروید امروز اوضاع این کواکب قاطی پاتی هست امروز بروید شکست می خورید حالا یک کسی نیست بهش بگوید اگر برای امیرالمومنین شکست هست چطور برای دشمن پیروزی است اگر بد باشد برای همه بد است چطور برای او خوب هست برای امیرالمومنین بد هست؟ این گفت نروید امیرالمومنین فرمود:مَن صدَّقک فقد کذب القرآن، اگر کسی تو را تصدیق کند قرآن را تکذیب کرده. قرآن می‌گوید توکل داشته باشید. این بدبینی ها بر اساس این هست که دست خدا را پشت صحنه نمی بینیم یک دست مهربان دارد مدیریت می کند مگر کواکب مدیریت می‌کنند؟ مگر ستاره ها مقدرات را رقم می زنند؟ خدا دارد رقم می زند یک برگ از درخت بی اجازه خدا نمی‌افتد. حضرت امیر علیه السلام رو کرد به اصحابش فرمود: سیروا ببسم الله بسم الله بگویید و راه بیفتید. جنگ نهروان با خوارج از جنگ های بسیار موفق و کم تلفات امیرالمومنین در مدت کوتاه همین جنگ بود هیچ مشکلی هم پیش نیامد. اینکه بعضی ها فال بد می زنند این بر اساس این هست که بدبین هستند به مدیر عالم از این جهت گفتند در اسلام ممنوع است،الطِیرهُ شرکٌ،طیره یعنی فال بد مبتنی بر این که دست خدا را نمی بیند دست چیزهای دیگر را می بیند یک عطسه تاثیر گذار هست صدای کلاغ و یا روز ۱۳ تاثیرگذار هست اینها تاثیرگذار نیست خدا در این عالم هست این مُلک خدا دارد چرا آدم گاه قاطی می کند این بدبینی بر چه اساس هست؟

 بعضی ها می گویند ما را طلسم کردند گاهی مشکلات در زندگی پیش می آید می گویند ما را طلسم کردند ماسحر شدیم برکت ندارد زندگیمان مشکلات از در و دیوار برای ما می بارد خدا ما را یادش رفته کاری با ما ندارد. همش اینجور تعبیرات هست پس به خصوص اگر کسی در روز دوتا اتفاق ناگوار هم برایش بیفتد احیاناً چرخ‌ماشین پنچر شود در اداره هم چند ارباب رجوع بد برخورد کند و عصبانی اش کنند بچه هم همان روز مریض شود چند اتفاق ناگوار می گوید حتماً ما را سحر کردند به قول قدیمی‌ها خودمان گاهی گزک به دست شیطان می‌دهیم و برایش بهانه درست می کنیم که شیطان بیا سراغ ما ما ضعف داریم کسی که اینجوری برخورد می کند نشان دهنده ضعفش هست که توکل بر خداوند ندارد. شیطان هم نقطه ضعف می خواهد از همین راه وارد می شود به خصوص در مسائل ازدواج شما باور نمی کنید چقدر به ما پیامک و تلفن نامه که حاج آقا ما را سحر کردند دختر خوب توی خانه هست یا پسرمان هست نجیب و متدین هست خواستگار برایش نمی آید ما را سحر کردند یا مثلاً ما چندین جا برای پسرمان خواستگاری رفتیم درست نمی‌شود طلسممان کردند.  می گویم عزیزم مگر زمان حضرت سلیمان هست که سحر و جادو باشد؟ این‌ها نیست ما خودمان الان شیوه زندگی و سبک زندگی مان عوض شده احیاناً گره هایی که در کار خودمان می افتد مقصر خیلی ها خودمان هستیم سبک زندگی ما عوض شده ملاک‌ها و الگوها عوض شده. وقتی الگوی یک کسی یک جوانی سلبریتی ها باشند که هر جوری زندگی می کنند البته من همه را از دم نمی رانم اما الگوی یک جوان این باشد که نوع زندگیش زندگی دینی نیست خوب طبیعی هست به مشکل برمی خورد ملاک وقتی یک ملاکی باشد که در ازدواج و چیزهای دیگر ملاک دینی نیست دودش در چشم آدم می رود در جامعه جوری می شود که جوان های نجیب خانم ها و دختر خانم های نجیب جای اینکه برایشان خواستگار بیاید عقل یک پسر در چشمش هست رنگ و روغن و آرایشی باشد می پسندد دختر خانم های نجیب چهره ی خودشان را نشان نمی دهند و خودشان را آفتابی نمی کنند تو خانه می مانند. این برای عوض شدن سبک زندگی و ملاک ها است طلسم و جادو نیست خودمان هستیم که گاهی این مشکلات را ایجاد می‌کنیم.

 یکی از اصحاب امام هادی حسن ابن مسعود بود می گوید: خدمت امام هادی می خواستم برسم توی کوچه انگشتم به یک جایی گیر کرد و زخمی شد یک اسب سواری توی کوچه از کنارم رد شد پایش خورد به شانه ام خیلی دردم آمد در ازدحام جمعیت گیر کردم لباسم پاره شد دو سه تا بلا سرش آمده بود خدمت امام هادی که رسید گفت: آقا امروز چه روز نحسی هست! امام هادی علیه السلام فرمود: یا حسن! هذا و انت تغشانا؟ تو این حرفها را می زنی رفیق ما هم هستی از اصحاب ما هستی ؟ کسی که مومن هست تقصیر را گردن روز نمی‌اندازد نحسی چی هست؟ اینها بلایی هست که کارهایی که انجام دادی به سرت آمده خدا کتکش را آرام زده خیلی سنگین کتک نخوردی یک خطایی کردی یک چوبی خوردی گناهت را می‌نویسی گردن روز که تقصیری ندارد ؛ ترمی بذنبک من لا ذنب له؟ امام هادی باهاش برخورد کرد.

 نقل می کنند چنگیز خان مغول وقتی که نیشابور را زیر و رو کرد و کشتارهای وسیعی توی نیشابور راه انداخت رسیدند به همدان، مغول بودند و همه چیز را از بین می بردند مردم را جمع کرد توی میدان بزرگ همدان مردم هم از ترس می دانند این آدم خونخوار و بی رحمی هست رو کرد به مردم گفت: یک سوال از شما می کنم اگر این سوال من را درست جواب دادید رهایتان می کنم و گرنه سیل خون راه می‌اندازم بعد سوال را مطرح کرد و گفت سوال من این هست:

 که من آمدم توی شهر شما خودم با پای خودم آمدم یا مأمور خدا هستم خدا من را فرستاده؟ مردم بندگان خدا چه بگویند می دانند که هر چه بگویند این یک بهانه می آورد تار و مار می کند هاج و واج مانده بودند، یک چوپان از راه رسید وقتی این سوال را شنید گفت: جناب نه تو خودت آمدی که خدا تو را فرستاده یعنی به اختیار خودت و نه خدا تو را فرستاده که مامور خدا باشی! اعمال ما تو را مسلط کرده بر ما ما آدمهای خوب را احترام نکردیم گلها را جای اینکه روی سرمان بگذاریم بی احترامی کردیم آدمهایی که اهل تقوا نبودند را بزرگشان کردیم ملاک ها عوض شد خدا امثال تو را بر ما مسلط کرد. چنگیز هم دید در عقلش نمیگنجد حرف هایی که چوپان زد، رها کرد و رفت.

 رحمت پروردگار عالم و مهربانی خداوند باعث می شود یک مومن حسن ظن داشته باشد خدا برایش خوشبین که باشد خوش بیاری می آورد سوءظن داشته باشد بدبیاری می آورد.

علی ابن مهزیار اهوازی را خیلی هایتان اسمش را شنیده‌اید یا حتی زیارتش رفتید در اهواز الان بروید اهواز در خود شهر یک گنبد و بارگاه و زیارتگاه ارزشمندی هست به خصوص الان که توسعه اش دادند. علی ابن مهزیار با اینکه امامزاده و امام نبود و یکی از اصحاب خوبان بود که خانواده ابن مهزیار یک خانواده بزرگ هستند این علی بن ابراهیم مهزیار کسی بود در زمان غیبت صغرای امام زمان که غیبت کبری شروع نشده بود خدا رحمت کند کسانی که بزرگتر هستند شاید یادشان باشد مرحوم آقای کافی داستان علی بن مهزیار را خیلی قشنگ می گفت این قضیه هم در بحارالانوار آمده هم در عوالم مرحوم محدث بحرانی آمده هم در کتاب نجم الثاقب محدث نوری آمده یک قضیه مسلمی هست خیلی خلاصه عرض می کنم:

علی بن مهزیار به عشق امام زمان به عشق دیدن امام زمان ۲۰ سال هر سال ایام حج از اهواز با کاروان هایی که پیاده بودند مکه می رفت ولی تشرف خدمت حضرت ولیعصر نصیبش نشد بعد از ۲۰ سال دیگر خسته شد و ناامید شد گفت آقا من دیگر نمی آیم من لیاقت ندارم

چون من گدایی بی نشان مشکل شود یار فلان

 سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند؟

 او کجا و من کجا دیگر نمی آیم در یک حالتی بهش گفتند علی ابن مهزیار قهر نکن و بیا سال آینده بیا یک خبری هست. علی ابن مهزیار سال بعد ایام حج که نزدیک شد سال بیست و یکم و برای بیست و یکمین بار به سمت خانه خدا رفت وقتی رفت مناسک و اعمال حج تقریباً تمام شده بود و دیگر نزدیک برگشتش بود باز دید نصیبش نشد دیدن امام زمان علیه السلام، یک شبی بود گوشه‌ای از مسجدالحرام نشسته بود افسرده که باز چه شد من انقدر بیچاره هستم که نصیب من نشد؟ همین جور حالت گریان داشت و دل شکسته بود یک کسی آمد گفت علی بن مهزیار اهوازی شما هستید؟ گفت بله گفت دنبال چی میگردی؟ او گفت دنبال الامام المحجوب العالم دنبال امامی می گردم که پنهان و محجوب هست آن شخص که از طرف حضرت ولیعصر آمده بود علی بن مهزیار را ببرد راهنما بود گفت علی بن مهزیار امام تو محجوب نیست بل حجبهُ سؤُ اعمالکم، اعمال بدتان شما را در حجاب کرده خورشید که محجوب نیست شما در حجاب هستید. علی بن مهزیار را برد علی بن مهزیار می‌گوید وقتی من را برد نزدیک خیمه حضرت ولی عصر علیه السلام من وقتی که وارد خیمه شدم دیدم حضرت ولی عصر علیه السلام نشسته است، جزئیات شمائل امام زمان علیه السلام را نقل کرده بود چشمهایش چطور بود ابروهایش چطور بود لباسی که تنش بود موهایش چطور بود چطور نشسته بود همه را نقل کرده. می گوید من سلام کردم حضرت ولی عصر با مهربانی جواب سلام من را داد که خستگی ۲۰ ساله ام در رفت بعد امام زمان علیه السلام به من فرمود که یا ابالحسن! یا أَبَا الْحَسَنِ، قَدْ کنَّا نَتَوَقَّعُک لَیلًا وَ نَهَاراً، فَمَا الَّذِی أَبْطَأَ بِک عَلَینَا؟ ما شب و روز منتظرت بودیم چرا دیر کردی؟ علی بن مهزیار می خواست از خجالت آب بشود برود زمین که آقا ما خیال می کردیم ما عاشق شما هستیم بیست سال آمدیم دنبال شما، شما عاشقتری که شب و روز منتظر من بودی! علی بن مهزیار برگشت گفت آقا من کسی را نداشتم که مرا بیاورد پیش شما راهنما نداشتم . خودش نقل می‌کند تا این را گفتم راهنما نداشتم دیدم حضرت سرش را انداخت پایین با انگشتان دستش زمین را می کشید فرمود: لا نگاه نکرد علی بن مهزیار را که خجالت بکشد فرمود لا این درست نیست نگو که راهنما نداشتم بگو مهدی فاطمه دیگر ازما دلبری نکرد دلبرمان را عوض کردیم بگو چیزهای دیگر ازما دلبری کرد نگو راهنما نداشتیم راهنما چی هست من می آیم پیشت هر جا که هستی. لا وَ لَکنَّکمْ کثَّرْتُمُ الْأَمْوَالَ، وَ تَجَبَّرْتُمْ عَلَی ضُعَفَاءِ الْمُؤْمِنِینَ، وَ قَطَعْتُمُ الرَّحِمَ الَّذِی بَینَکمْ؛ حضرت فرمود شما دنبال این رفتید که اموالتان را زیاد کنید ما را فراموش کردید انقدر تو سر و کله همدیگر زدید این جناح و آن جناح درست کردید که ضعیف الایمانها در اصل دینشان به شک افتادند نه این درست می‌گوید نه آن درست می‌گوید همه دروغ می‌گویند. گاهی در خودمان می‌بینیم که ضعیف الایمان ها در اصل دینشان شک کردند. شما شیعه هستید انقدر با هم اختلاف کردید که اینطور شد و قطع رحم کردید دیگر صفا ندارید با هم. حالت زمان جنگ چطور بود که فدای همدیگر می شدید زمان جنگ هر کسی نسبت به دیگری عین اینکه او برادرش هست به یک شکلی می خواست بهش کمک بدهد یک جوری در خدمت او باشد اما الان گاهی موقع ها از سر و کول همدیگر بالا می روند و از هم می قاپند. حضرت فرمود این عیب ها هست که نمی‌گذارد شما پیش ما بیایید و الا راهنما چی هست؟

 اهل بیت علیهم السلام مظهر رحمت خدا هستند این رحمت بی نهایت و عجیب و غریب که ۱۰۰ جز رحمت هر صد تا یکیش را خدا به اهل بیت داده آنها معدن رحمت هستند لذا یک کارهایی می کنند همه از روی مهربانی هست هست.

امام حسین را ببینید وجود مقدس سیدالشهدا علیه السلام در شب عاشورا به یارانش گفت: بروید اینها با من کار دارند فردا من شهید می شوم اگر شما باشید نمی توانید شهادت را از من دفع کنید این طور نیست خیال کنید اگر باشید پیروز می شویم بروید. چرا امام حسین این کار را کرد؟ ببینید مهربانی را صفای امام حسین را ببینید امام حسین می خواهد کسانی که می مانند یک ذره منیت در آنها نباشد سرسوزن منیت در آنها نباشد. خیال کنند ما داریم به امام کمک می‌دهیم امام محتاج ما هست این داخلش منم هست . امام حسین می گوید بروید من احتیاج به شما ندارم که این منیت را از آنها بگیرد که بدانند اگر می‌مانند منتی بر امام ندارند اگر می مانند اینطور نیست منت داشته باشند بر امام. امام فرمود بروید آن وقت ماندند گفتند آقا ما منت شما رو می کشیم نوکر شما هم هستیم ما می مانیم هیچ منیتی دیگر نبود این کار دیگر برای خدا بود یک ذره این طور نبود که برای امام کلاس بگذارند اگر امام این حرف نمی زد نمی گفت من بیعت را برداشتم ممکن است بعضی ها که بودند بعداً می گفتند امام به ما محتاج هست ما پایش ایستادیم این ان منیت هست رشدشان می داد اینها را لحظه به لحظه رشدشان داد برای همین وقتی یاران فردا دیگر کسانی بودند که همه شان حسین بودند همه مملوء از محبت سیدالشهدا بودند یک ذره منم در آنها نبود.

 سعید بن عبدالله حنفی آمد جلوی امام حسین گفت آقا شما نمازتان را بخوانید من جلوی شما ایستادم با یکی دو نفر دیگر این سعیدبن حنفی کسی هست که امام حسین کاری را به او سپرده بود از مکه تا کوفه تاخت کاری را انجام داد از کوفه تا برگشت بعد باز امام حسین یک کار دیگر بهش داد دو سه مرتبه این رفت و برگشت را انجام داد یک ذره منت بر امام ندارد. حالا آمده جلوی امام ایستاده آقا شما نمازت را بخوان من اینجا ایستادم با صورت وایساد که تیرها را بگیرد ۱۳ تا تیر سمی خورد نوک پیکان تیر ها زهرآگین بود که زود از پا در بیاورد خودش را نگه داشت که نیفتد سپر جلوی امام حسین ایستاد وقتی اباعبدالله نمازش تمام شد این افتاد به محض این که افتاد سیدالشهدا آمد به بالینش سرش را به دامن گرفت این آخرین جمله ای که گفت همانی بود که میدانید با این که آن همه زحمت کشید این همه راهها را این طرف و آن طرف رفت جلوی امام ایستاد و تیرها را گرفت گفت آقا من وفا کردم؟ یک ذره منت بر شما ندارم فقط می خواهم ببینم وظیفه ام را درست انجام دادم؟ اَ وفیتُ یابن رسول الله؟ اباعبدالله علیه السلام فرمود نعم و انت اَمامی فی الجنّه، تو در بهشت جلوی من هستی یعنی بین من و تو فاصله ای نیست در بهشت بالاترین مقامی که کسی می تواند بهش برسد این هست که در خدمت معصوم باشد تو در بهشت جلوی من هستی.

 روز عاشورا هر کسی روی زمین می افتاد سیدالشهدا می آمد به بالینش سرش را به زانو می گذاشت حتی آخرین یارش و علمدارش توی علقمه افتاد با اینکه خیلی برای امام حسین سخت بود از خیمه ها دور شود از خیمه ها قسمتی که جنگ بود و قتلگاه بود تا علقمه فاصله هست همانجا که حضرت ابوالفضل افتاده، می‌خواست امام بیاید از خیمه هایش دور میشد خیلی سخت بود کس دیگری نبود یک عده گرگ بودند که حمله می‌کردند ولی امام حسین باز هم آمد به بالین ابوالفضل خودش را رساند وقتی هم آمد هی میامد دو قدم برمیگشت نگاه می کرد که کسی حمله نکرده باشد. یا سیدالشهدا یا اباعبدالله! هر سری روی زمین کربلا افتاد رفت توی دامنت و از زمین بلند شد فقط یک سر بود که وقتی بر زمین افتاد و دیگر بلند نشد آن هم سر مقدس خود سیدالشهدا بود که وقتی افتاد دیگر کسی او را بلند نکرد مگر الشمرُ جالسٌ علی صدرک!

به این پست امتیاز دهید.
Likes0Dislikes0
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
کد پخش آنلاین این آهنگ برای وبلاگ و سایت شما
نظرات و ارسال نظر