سبز قامتچهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام - جلسه هشتم (استاد عالی)

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

استاد عالی – جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام – جلسه هشتم

استاد عالی - جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام - جلسه هشتم

موضوع: جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام

تعداد جلسات: ۹ جلسه (جلسه ۸ از ۹)

حجت السلام و مسلمین عالی 

 

متن منبر

 

استاد عالی – جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام – جلسه هشتم

 

بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَنِ ٱلرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ.

در جلسات قبل عرض شد که رابطه ای که خداوند متعال و اولیاء با ما برقرار کردند رابطه ی رافت و شفقت و رحمت و رفاقت است در حدّ بی نهایت متقابلاً از ما توقع دارند که ما هم همین رابطه را برقرار کنیم رابطه ی رفاقت،رابطه ی رافت و رحمت،رابطه ی ولایت محبّت که اگر این رابطه را با آن ها برقرار کنیم که هر درجه ای که این رابطه بیشتر شود برکاتی در زندگی ما جاری می شود که هر مقدار فرصت شد خدمت شما عرض خواهم کرد.

غیر از این رابطه اگر کسی رابطه ی با خداوند و اولیاء را نداشته باشد به هیچ وجه نمی تواند به خدا قربی پیدا کند وگر محبّت و ولایت اولیاءحقّ را نداشته باشد هیچ رشد و قربی برایش پیدا نمی شود بلکه فقط همان گونه که شیطان بدون این که سجده و خضوع کند در برابر ولیّ خدا و انسان و خواست عبادت کند و رجم شد،آن کسی که ولایت اهل بیت را عالماً و عامداً کنار بگذارد مثل خود شیطان زیر بار نرود عباداتش هم شیطنت است هیچ قربی به سمت خدا نخواهد داشت و در روایت ما هست

سواء علی من خالف هذا الأمر صلی أو زنی

می خواهد برود نماز بخواند یا برود مرتکب فحشاء شود.او به ددد نمی خورد دلیلش را هم دیشب توضیح دادم که به دلیل این که اعمال را همه ی فرقه ها انجام می دهند خوارج هم انجام می دهند آن چیزی که باعث می شود اعمال ارزش پیدا کند و انسان را به خدا برساند این است که این اعمال در کدام محیط انجام می شود؟در محیط ولایت حقّ یا در محیط ولایت باطل؟ شما اعمالتان را پشت امیرالمومنین انجام می دهید یا نعوذبالله پشت سر معاویه؟آن کسی که پشت سر امیرالمومنین انجام می دهد این طبیعتاً چون جلودار کسی هست که رشد می دهد  این اعمال را بالا می رود و خود فرد را هم بالا می برد ولی اگر کسی پشت سر معاویه نماز بخواند،روزه بگیرد،حج انجام دهد و هر کاری انجام دهد این ذرّه ای برایش قرب به خدا نخواهد داشت چون در لشکری است که باطل را دارند اقامه می کنند در کشتی هست که قطب نما داردهر چقدر هم نماز بخواند،منتها یک نکته ای را خدمت شما عرض کنم این مقداری که دیشب عرض کردم اهمیّت ولایت در مذهب شیعه و این که چرا نقطه ی ثقل تشیع و شرط توحید و شرط تمام اصول و فروع دین ولایت است به همین دلیل بود که خوب آن جهت را تعیین می کند بدون ولایت این جهت نیست منتها این نکته را آدم باید دقت کند که خدای ناکرده این باعث نشود که ما اعمال را کوچک بدانیم بگوییم پس حالا که این گونه شد پس همان ولایت مهم است دیگر،همین محبّت امیرالمومنین مهم است حالا عمل بود بود نبود هم نبود این گونه آدم تلقی نکند.

 اهل بیت مراقب بودند دو مغالطه پیش نیاید برای کسی

۱- این مغالطه که ولایت اصل است(اصل هست بدون شک)حالا که ما ولایت را داریم پس دیگر اعمال مهم نیست.بودند در زمان ائمه کسانی که این جور تفکّر را ترویج می کردند.ابوالخطاب در زمان ائمّه بوده که مورد لعن ائمه قرار گرفته.او می گفت: ولایت علی را داشته باشید دیگر خیالتان راحت.

همان که آن شاعر معروف به نام حاجب بود که وقتی این روایات را راجع به ولایت و این ارزش ولایت و محبّت اهل بیت را خیلی زیاد شنید این شعر را گفت

حاجب اگر معامله حشر با علی است

من ضامنم تو هرچه بخواهی گناه کن

تو که محبّت امیرالمومنین را داری برو هر کاری که دوست داری انجام بده،اشک برای امام حسین بریز و هر کاری که دوست داری انجام بده.

شب امیرالمومنین را خواب دید غضبناک گفت: مگر ما آمده ایم بیمه ی گناه راه بیاندازیم؟یا مردم را معصیت کار کنیم؟ما آمده ایم بنده درست کنیم.

به امام حسین می گوییم أَشْهَدُ أَنَّکَ‏ قَدْ أَقَمْتَ‏ الصَّلَاهَ وَآتَیْتَ الزَّکَاهَ.

امام حسین علیه السلام آمد بنده ی خدا درست کن نه این که بگوید تو محبّت ما را داشته باش دیگر هر کاری دلت خواست بکن.

حضرت فرمود: این چه شعری بود که گفتی؟چرا این گونه نگفتی که

حاجب اگر معامله ی حشر با علی است

شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن

این جوری می گفتی.

بنابراین خود ائمه هم مراقب این مغالطه بودند که به بهانه ی این که ولایت داشته باشیم عشق حسین و دیگر بقیّه کارها مباح نمی شود که هر کاری دلمان خواست کنیم نه یک مومن یک شیعه اصلاً شیعه گری او در این است که ولایتی که جای آن در قلب است بروزش در اعمال است.من ولایت اهل بیت را دارم خوب این ولایت در عمل نشان دهم نماز را قشنگ تر بخوانم،نماز اول وقت باشد،دقّت کنم در واجب و حرام همان گونه که خود ائمه این گونه بودند.بروز داشته باشد در مناسک و اعمال.یک مومن و یک شیعه جزئیات عمل باید حواسش باشد،جزئیات حقوق دیگران بایو حواسش باشد.همه ما که نمی توانیم کامل رعایت کنیم ولی به هر حال سعی ما باید در این سبک باشد حالا هر مقدار که توانستیم.اگر آدم بتواند حتّی مستحبّات را به مقدار توانش،به مقداری که نشاط داشته باشد،به مقداری که تحمیل نباشد به همان مقدار که می تواند انجام دهد.واجبات که سر جای خود چون واجب است محرّمات را که هیچ حتّی مکروهات را تا جایی که می تواند انجام ندهد یعنی ریز را در نظر بگیرد،حقوق را همین گونه یعنی حقوق دیگران را حواسش باشد نه تنها حقوق انسان ها بلکه حقوق حیوانات و حقوق گیاهان همه را رعایت کند.

خدا رحمت کند مرحوم آقای ارباب را از بزرگان اهل معرفت از مجتهدین مسلّم یک مدّت استاد آیت الله بروجردی بود خیلی آدم فوق العاده ای بود ایشان.ایشان قبل از انقلاب در اصفهان فتوایش این بود که نماز جمعه واجب است نماز جمعه اقامه می کرد هنوز صدایش هست سخنرانی شاید شصت سال پیش هست.ایشان یک موقع داشت سبزی پاک می کرد این ریحان ساقه اش را دانه دانه پاک می کرد کسی گفت: آقا این چه سبزی پاک کردنی هست؟این ساقه را بگیر و بکش همه برگ هایش جدا می شود ایشان گفت: آقاجان ما هم این چیز ها را بلد هستیم منتها اگر یک دانه از این برگ ها از زیر دستم در رفت و کنده نشد آن وقت روز قیامت از من گله کند که من قرار بود وارد بدن یک مومنی شوم و از طریق این مومن تبدیل شوم به یک ذکر و بروم ملکوت و تو جلوی مرا گرفتی آن وقت چه جوابی دهم؟خدا که بیهوده خوراکی ها را خلق نکرد خدا که خوراکی ها را خلق کرد گوشت و خوراکی و چیزهای حلال گیاهانی که خوراکی هستند خدا این ها را خرق کرد که وارد بدن مومن شوند تبدیل شوند به ذکر و عبادت و بروند بالا رشد کنند،از صراط مومن عبور کنند و بروند ملکوت.خوب من وقتی که این گونه که تو می گویی پاک کنم یک برگی از زیر دستم در برود آن وقت آن را ضایع کردم که به هدفش نرساندم که خدا خلقش کرد آن وقت روز قیامت از من گله می کند چه جواب دهم؟این جور آدم های اهل رعایت حقوق بشر هستند یا نه؟حقوق بشر که هیچ در رابطه با طبیعت و حیوانات و امثال آن هم حواسشان جمع ایت چه برسد به بشر همین ایشان بود که یکی از شاگردان ایشان بیست سال پیش بود که شنیده ام زنده هست رفتم برای دیدن ایشان از شاگردان آیت الله ارباب یک مقدار خاطراتی از استادسان برای من نقل کرد ایشان می گفت:

استاد ما آیت الله ارباب می گفت: من نود سال از خدا عمر گرفتم یک نگاه حرام در زندگی ام نبود مراقب همه چیز بود،می گفت: چهل سال برادرم با خانمش ما با هم در یک ساختمان بودیم بعد از چهل سال اگر من جای خانومش را ببینم نمی شناسم چون من دقّت در صورتش نکردم روز قیامت مدیون چشمم نیستم،آدمی اهل ولایت است این گونه مراقبت دارد،ریز کارها را دقت می کند.

گاهی مواقع خیلی از چیزهایی که خدا می پسندد و آدم را با آن می برد بالا و به آدم ارج می دهد به خاطر همان چیزهای ریز است که معمولاً آدم خیلی ساده از آن می گذرد.یک چیزهایی هست که گاهی مواقع کوچک است تما پیش خدا بزرگ است حساب خدا با حساب ماها فرق می کند،ماها گاهی مواقع حجم عمل برای ما مهم است مثلاً فرض کنید حاجی که از مکه می آید یا از زیارت امام حسین علیه السلام می آید هیاهو باشد چهل تا پلاکارد در خانه اش بزنند و چقدر رفت و آمد باشد بگوییم این دیگر حاجی است. برای ما سر و صدا ملاک است پیش خدا که این نیست گاهی مواقع یک عمل کوچک کوچک مهم است.

می گویند ذوالنون مصری بیشتر معروف بود به تصوّف تا عرفان،می گویند از خانه اش آمد بیرون زمستان سرد بود و همه جا را برف گرفته بود دید بک همسایه اش که یهودی هم بود دید روی بام روی برف ها دانه می پاشد ذوالنون پرسید که برای چه روی برف دانه می پاشی؟دانه را در زمین می پاشند که دربیاید آن همسایه ی یهودی گفت: جناب ذوالنون هوا خیلی سرد است قاعدتاً در این روزها پرنده ها برای پیدا کردن غذا مشکل دارند دانه می پشام که غذای چهارتا پرنده شود،ذوالنون گفت: برای چه این کار را می کنی؟ آن یهودی گفت: ان شاءالله برای خدا ذوالنّون یک خنده ای کرد و یک نگاه عاقل اندر سفیه انداخت که خدا از یک یهودی دانه برای پرنده ها قبول می کند؟خدا که این را نمی بیند او گفت: جناب ذوالنّون خدا ببیند یا نبیند غذای چهارتا پرنده که می شود.گذشت بعد از مدّتی ذوالنّون رفت حجّ وقتی وارد خانه ی خدا شد در طواف در بین جمعیت دید این همسایه ی یهودی اش با چه حالی دارد طواف می کند دور خانه ی خدا تعجّب کرد که این کی مسلمان شد که ما نفهمیدیم؟در بین جمعیّت خود را رساند به او گفت: تو کجا و این جا کجا؟کی مسلمان شده ای؟آن همسایه ی یهودی تا ذوالنون را دید گفت: جناب ذوالنون خدا هم دید و هم پسندید چون او گفته بود خدا نمی بیند.

مژده بده مژده بده که بار پسندید مرا

سایه ی او گشتم او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم گریه ی خندیده منم

یار پسندیده منم یار پسندید مرا

نقل می کنند ذوالنون همان جا سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا چقدر ارزان می خری؟با چهارتا دانه!زندگی اش عوض شد.بعضی از چیزها در چشم ما کوچک است در چشم خدا بزرگ است.همان چهارتا دانه پاشیدن،حجم عمل پیش خدا موضوعیّت ندارد ارزش عمل به چیزهای دیگری است گاهی هفتاد سال عبادت کسی را نمی خرند اما یک آهش را می خرند.

یک کسی دوان دوان خود را رساند به مسجد پیغمبر که به نماز جماعت برسد،وقتی رسید نماز تمام شده بود یک آهی کشید از حسرت که از قلب بود،مسلمان ها دیگر داشتند از مسجد می آمدند بیرون یک رندی به او رسید گفت: فلانی حاضری آن آهت را به من بدهی و من این نمازی که پشت سر پیغمبر خواندم من این را می دهم به تو این بنده ی خدا حواسش نبود گفت: بله این آه من چیزی نیست این ثواب نماز شما برای من باشد.شب خواب دید که خیلی ضرر کردی آن آهی که کشیدی آن آه پیش خدا خیلی ارزش داشت.

مومن و مسلمان اعمال کوچک را باید حواسش باشد.حقوق دیگران را باید رعایت کند یک مومن اعمال را نباید کم ارزش بداند.

یک عدّه رفتند پیش امام رضا علیه السلام آن موقع که حضرت در خراسان بود.رفتند پیش امام رضا خادم امام رضا آمد دم در گفت: چیست؟گفتند: ما یک جمعی هستیم که از فلان شهر آمده ایم و می خواهیم خدمت آقا برسیم از شیعیان امیرالمومنین هستیم می خواهیم خدمت امام رضا برسیم خادم آمد داخل و به امام رضا گعت: یک عدّه از شیعیان جدّتان هستند و می خواهند خدمت شما برسند امام رضا کفتند: بروند من الان وقت ندارم،خادم آمد و گفت: بروید و یک وقت دیگر بیایید،فردا آمدند باز گفتند:ما یک عدّه از شیعیان امیرالمومنین هستیم و آمده ایم خدمت امام رضا برسیم باز امام رضا ردشان کرد سه روز،ده روز،یک ماه، دوماه می آمدند در خانه ی امام رضا و امام آن ها را رد می کرد بعد از دوماه این ها باز در زدند و خادم رفت دم در حالا آدم های سفتی بودند که قهر نکردند و می آمدند هر روز آمدند دم در خادم آمد دم در و آن ها گفتند: ما یک عدّه از شیعیان امیرالمومنین هستیم به امام رضا بگویید چرا این گونه با ما رفتار می کند ما که دشمن شاد شدیم دارند به ما می خندند که دوماه ما داریم می آییم در خانه ی امام و امام ما را راه نمی دهد مگر ما جفایی کردیم؟مگر ما خطایی کردیم؟خادم آمد و همین چیزهایی که آن ها گفتند را به امام رضا منتقل کرد حضرت فرمود:بیایند داخل وقتی رفتند داخل همین گونه ایستاده بودند خیلی محترمانه باز اعتراضشان را مطرح کردند که آقا برای چه ما را راه ندادید؟از راه دور آمده ایم از شیعیان جدّتان هستیم امام رضا علیه السلام فرمود: شیعه ی امیرالمومنین یعنی حسن،یعنی حسین،یعنی سلمان،یعنی ابوذر شما واجبات را انجام نمی دهید و محرّمات را درست ترک نمی کنید،حقوق یک دیگر را رعایت نمی کنید آمدید در خانه ی من و می گویید ما شیعیه ی علی هستیم و می خواهید شما را راه دهم؟این بندگان خدا خیلی یکّه خوردند گفتند: آقا ما معذرت می خواهیم مثل این که ادعای بزرگی کردیم ما یک عدّه از محبّین جدّ شما و خود شما هستیم امام رضا علیه السلام یک مرتبه استقبال کرد از ایشان خیلی خوش آمدید و بفرمایید بنشینید این ها را نشاند و تحویل گرفت بعد به خادمش امام رضا گفت: چند بار رفتی دم در و این ها راه ندادی؟گفت: آقا شصت بار،امام رضا علیه السلام فرمود: شصت بار از طرف من به ایشان سلام دهید.هم گوششان را پیچاند که شیعه ی امیرالمومنین اهل عمل است دو ماه راهشان نداد،هم دستی به سرشان کشید و نوازششان کرد.

بسیاری از چوب هایی که در زندگی می خوریم چه در زندگی مادی خودمان مثل گره افتادن ها و مشکلات و چه در زندگی معنوی مان حال نداشتن ها کسل بودن،اشک نداشتن،حال دعا نداشتن که سال تا سال می گذرد آدم حال ندارد مفاتیح را باز کند یک دعا بخواند،حال زیارت نداشتن ها،حضور قلب در نماز نداشتن اهل سحر حال نداشتن ها این ها گرفتاری های معنوی است بسیاری از چوب هایی که در زندگی داریم می خوریم به خاطر همین رعایت نکردن همین حقوق است،همین چیزهایی که به قول بعضی از بزرگان کوچک های بزرگ است.خیلی از اوقات گره های ما در ملکوت و جبروت نیست جلوی پای ما هست،در خانه مان هست آن جا دلی را شکستیم، که این حالات از ما گرفته می شود.

باورتان می شود که پیغمبر اکرم حدود چند روز وحی از ایشان منقطع شد هم خود پیغمبر نگران بود و هم مسلمان ها که چه اتفاقی افتاد که رابطه ی آسمان و زمین قطع شد و پیامی نمی آید! بعد از مدّتی این ها آمدند از پیغمبر پرسیدند یا رسول الله برای چه وحی نمی آید؟پیغمبر یک چیزی گفت که من اگر بگویم شاید باورتان نشود.فرمود: می خواهید وحی قطع نشود شما ناخن های خود را نمی گیرید و عطر نمی زنید؟

می خواهید وحی قطع نشود  و نظافت نمی کنید اصلاً آدم باورش نمی شود به خاطر چنین چیزی وحی قطع شود.این ها کوچک است ولی کوچک بزرگ است گاهی همین چیزها باعث اختلافات بزرگ در خانه می شود.خانم یا آقا به خصوص جوان می خواهند یک مجلس عقدی بروند یا یک مجلس عروسی بروند کلّی جلوی آینه می ایستند و تیپ می زنند به هر حال خیلی زیبا و معطّر اما در خانه برای هم دیگر حاضر نیستند معطّر باشند و نظیف باشند و کلّی اختلافات برای همین است.

من یک مرتبه در جریان یک طلاقی بودم که بعد از پانزده سال که با داشتن حالا یادم نیست دوتا بچه بود داشتند از هم جدا می شدند آن بنده خدا خانومی که خیلی مصرّ بود به این که این طلاق انجام شود،از او سوال می کردیم خانم برای چه با دوتا بچه؟ می گفت: حاج آقا من دیگر جونم به لبم رسید در این خانه به هیچ وجه نمی توانم تحمّل کنم این آقا را از او تنفّر دارم می گفتیم: برای چه؟می گفت: از بوی بد دهان و بدنش،بیچاره کرد ما را هر چه من به او می گویم اگر یک عفونتی داخل دهانت هست خوب بروید پیش دکتر که حل شود اگر این بوی بد عرق هست درمانش کن خوب به خاطر همین بنظر کوچک است ولی بببنید چه اختلافی انداخته.

پیغمبر ما همان پیغمبری است که همان پولی که برای عطر می داد بیشتر از پولی بود که برای غذا می داد.این ها کوچک است ولی کوچک های بزرگ ببینید چه چیزهایی است پیامدش خیلی از چوب های در زندگی ما به خاطر همین است که این ها را آدم رعایت نمی کند.

آیت الله حسن زاده آملی خدا حفظش کند ایشان روند کارشان این بود که تابستان ها که حوزه ی علمیّه ی قم تعطیل می شد می رفت روستای خودش اطراف لاریجان آمل خنک بود و هم شاگردانشان می رفتند آن جا و آن جا درس و بحث در تابستان برقرار بود،روال کارشان هم این بود که صبح با شاگردانشان یکی دوتا درس داشتند ظهر نماز ظهر و عصر و ناهار و یک استراحت و و بعد شب یک منبری بود یا مجلسی بود این روند کارشان بود،خود ایشان می گوید: من در یکی از روز ها بعد از درس و نماز ظهر رفتم خانه ناهار را خوردم که بروم بخوابم که به آن خواب بعد از ظهر خیلی احتیاج داشتم اگر نمی خوابیدم کسل بودم و سرم درد می گرفت بچه ها در خانه شلوغ کردند داد و بیداد در بازی کردن من عصبانی شدم و بلند شدم و پرخاش کردم به بچه ها البته کسانی که ایشان را می شناسند می دانند که این گونه نیست پرخاش کردن ایشان مثلاً چشمش را ببندد و هر چه از دهانش در می آید بگوید ایشان خیلی آدم لطیفی هستند مثل بچه می ماند این قدر دل پاکی دارند حالا پرخاش به تناسب خود ایشان می گوید: من یک پرخاشی کردم به بچه ها و بعد رفتم بخوابم مگر دیگر خوابم می آمد؟این قدر ناراحت بودم آن قدر وجدانم ناراحت بودکه این ها بچه هستند خوب بچه باید بچگی کند چخبرت بود که این گونه پریدی به این ها؟می گوید: نتوانستم بخوابم رفتم بیرون یک جعبه شیربنی گرفتم که از دلشان دربیاورم گرفتم جلویشان و تعارف کردم ولی خودم راضی نشدم که دلی که شکست با یک جعبه شیرینی درست نمی شود به خانمم گفتم خانم من دو سه روزی به یک مسافرت می روم از لاریجان از روستا آمدم آمل از آمل بلیت گرفتم آمد تهران از تهران بلیت گرفتم و رفتم تبریز، تبریز رفتم دم در یکی از اساتیدم آیت الله آقای الهی طباطبایی برادر علّامه طباطبایی سیّد حسن که می گفتند: از خود علّامه طباطبایی اگر بیشتر نداشت کمتر هم نداشت منتها گمنام  بود علّامه طباطبایی سیّد محمد حسین بود ایشان سیّد حسن طباطبایی بود.آقای حسن زاده می گفت: رفتم در خانه ایشان که از اولیاء الهی بود می گویو: در زدم خود آقا آمد تا آمد مرا دید گفت: آقای حسن زاده شما کجا و این جا کجا؟شما الان باید آمل باشی تبریز چه کار می کنید؟گفتم آقا حالا برویم داخل می گویم رفتیم داخل هنوز داشت به آن تعارفات اولیّه می گذشت خوش آمدی و فلان بعد ایشان یک مرتبه به من گفت: آقای حسن زاده راستی آقا قاضی برای شما یک پیام داشتند من در پرانتز عرض کنم مرحوم آقای سیّد علی قاضی که از عرفای کم نظیر شیعه بود ایشان می گفت: بعد از مرگش با بعضی از شاگردان قوّی رابطه اش برقرار بود از جمله علّامه طباطبایی و از جمله آقای الهی طباطبایی،آقای حسن زاده آقای قاضی از عالم برزخ از شما گله داشت آقای حسن زاده گفتند: چه گله ای؟ایشان فرمود: آقای قاضی گله اش این بود که آقای حسن زاده با این کارهایش می خواهد خدمت امام زمان برسد؟آقای حسن زاده مگر شما چه کار کردید؟حالا ایشان هم نمی دانست فقط پیغام آقای قاضی را داشت به آقای حسن زاده می رساند آقای حسن زاده می گوید: من تا بناگوش سرخ شدم از خجالت به ایشان گفتم همان کاری کردم که به خاطرش از آمل بلند شدم و آمدم این جا که دلم باز شود دل شکستم دل بچه ها را شکستم.آقای الهی گفت: آقای قاضی می گید: آقای حسن زاده با این کاراها می خواهد خدمت امام زمان برسد؟

خیلی از اوقات چوب هایی که در زندگی می خوریم بی حالی ها اشک نداشتن و سوز نداشتن ها به خاطر این است.من خیلی گفتم خدمت برادران بزرگوار اشک،سوز،نماز شب با حصور قلب،حال زیارت،حال دعا داشتن این ها مزد است آدم باید یک کاری کرده باشد که به آدم بدهند بی خودی به کسی بیدار شدن در سحر نمی دهند،حالا ممکن است کسی بلند شود ولی تلوتلو بخورد نه سحر خوب که بتواند استفاده کند،بی جهت حضور قلب به کسی نمی دهند این ها کیمیا هست، این ها مزد است.به قول حافظ

سوز دل اشک روان آه سحر ناله ی شب

این ها همه را از نظر لطف شما می بینم

این ها همه را باید به آدم بدهند.قبلش باید یک کاری کرده باشید مراقبه ای،حواست جمع باشد  خراب کاری نکرده باشی،حقّ کسی را ضایع نکرده باشی آن وقت چه بسا حقّ کسی را ضایع کنی دیگر سحر نداری،دیگر آدم اشک ندارد،دیگر آدم حال ندارد.خیلی از چوب هایی که در زندگی می خوریم برای این چیزها است.یک مومن باید رعایت کند.

من یک چیزی را عرض کنم در روایات ما در اصول کافی را ببینید نه یکی دوتا ده تا روایت یک باب است یک فصل است در روایات ما اهل بیت فرمودند:اگر کسی اهل رعایت حقوق دیگران باشد حواسش جمع باشد،در اعمالش مراقب باشد و به کسی ظلم نکند این ولایت و رابطه اش با ما قوّی می شود.همان رابطه ای که در بحث ما رابطه با اهل بیت این رابطه اش با ما قوّی می شود و برعکس اگر خدای ناکرده اگر ظلمی کند یک جایی دلی بشکند و یا آبرویی ببرد هر ظلمی که باشد این رابطه اش با ما به اندازه ی همان ظلمی که کرده قطع می شود.من فقط یک روایت را می خوانم.

یکی از بهترین شاگردان امام صادق به نام معلی ابن خُنیس که آخرش هم عاقبت به خیر شد و شهید شد ایشان آمد خدمت امام صادق این روایت در اصول کافی است سوال کرد که آقا حقّ و مومن بر گردن برادرش چیست؟امام هفت حقّ واجب است که مومنین نسبت به یک دیگر دارند که اگر یکی از آن ها را ضایع کردید از ولایت حقّ بیرون می روید.ولایت اهل بیت هم همان ولایت حقّ است دیگر به اندازه ای که ضایع کردی حالا نه اگر کسی یک ظلمی کرد یک جا یک مرتبه کافر شود نه به اندازه ی آن ظلمی که کردی به همان اندازه رابطه ات با اهل بیت قیچی می شود و اما اگر رعایت کردی این هفت حقّ را ولایت خودت با ما را وصل کردی.معلی ابن خُنیس گفت: آن هفت حقّ چیست؟امام صادق فرمود: نمی گویم،می ترسم بگویم و بدانی و عمل نکنی و بیچاره شوی حالا ندانی باز بهتر است.با این که ندانستن هم عذر نیست باید می رفتی و یاد می گرفتی ولی امام فرمود:ندانی بهتر است او اصرار کرد گفت: آقا بفرمایید.حضرت شروع کرد هفت حقّ را گفتن وسط هایش گریه افتاد معلی ابن خنیس گفت: آقا ما خیال می کردیم خیلی آسان است ولایت شما را داشتن ما این کار ها را نمی کنیم ما این حقوق را رعایت نمی کنیم.

حضرت فرموود:

اولین حقی که مومنین بر هم دارند هر چه که برای خودت می پسندی برای او هم بپسند،برای خودت نمی پسندی برای او هم نپسند.

برادر و خواهر بزرگوار بیایید این بیست و چهارساعت این را تمرین کنیم ده تا هم از دست ما برود عیب ندارد،یک مورد حواسمان باشد این حدیث را که امام صادق فرمود: اولین حقّی که مومن بر دیگری دارد این است که هر چیزی که برای خود می پسندد برای دیگری هم بپسندد،هر چه برای خود نمی پسندد برای او هم نه.

تو نمی پسندی کسی آبرویت را ببرد آبروی کسی را نبر،نمی پسندی که کسی دلت را بشکند تو هم دل کسی را نشکن،نمی پسندی که کسی غیبتت را کند تو هم غیبت کسی را نکن،نمی پسندی کسی به ناموس تو نگاه کند به ناموس کسی نگاه نکن.

اگر آدم بیاید همین جوری یعنی خودش را بگذارد جای آن طرف.مومنین با یک دیگر در جامعه ی ایمانی مثل جامعه ما مومنین با هم دیگر رابطه شان رابطه ی قرار دادی نیست،ببین مومنین یک رشته ای هست که همه را به هم اتصال داده به نام رشته ی ولایت.همه ی این جمعی که این جا هستید مثل نخ یک تسبیح ولایت امیرالمومنین و اولادشان در همه رفته،کسی که شک ندارد محبّت علی و اولاد علی در تک تک این جمع هست حالا کاری ندارم در یکی بیشتر و در یکی کمتر ولی در همه هست خوب اگر شما به یکی از افرادی که ولایت امیرالمومنین در او هست جلوه و نور امیرالمومنین در او هست اگر به او بی احترامی و ظلم کنید به آن ولایتی که در او هست ظلم کردید از این جهت رابطه ات با امیرالمومنین سست می شود و اگر نسبت به مومنی که جلوه ی امیرالمومنین است نور امیرالمومنین در چهره اش هست حالا من و شما نمی توانیم ببینیم آن کسی می تواند ببیند می فهمد اگر به مومنی که نور امیرالمومنین در او هست اگر به او ظلم کردی به آن ولایتی که در او هست ظلم کردی و رابطه ات با اهل بیت قطع می شود به اندازه ی همان ظلمت کم می شود،دلیل مطلب این است که حقوق دیگران را رعایت کردن باعث می شود ولایتت قوی شود حقوق دیگران را ضایع کردن باعث می شود به همان اندازه ولایت قطع شود.حالا آن طرف بخواهد آشنا باشد یا فامیل،اگر فامیل باشد حقّش بالاتر است این چیزی که می گویم برای غریبه است چه برسد پدر و مادرت باشند،همسرت و فرزندت باشند آن ها حقوقشان خیلی بیشتر است.این ها را آدم باید رعایت کند.به خدا قسم ببینید اگر چنین اعتقادی که مومنین هر چه برای خود می پسندند برای دیگران هم بپسندند این چنین اعتقادی که در روایت هست که اگر به مومنی ظلم کنی رابطه ات با اهل بیت سست می شود اگر خدمت کنی و او را خوشحال کنی رابطه ات محکم می شود.اگر این ها باور شود در جامعه ی ما نسبت به یکدیگر مومنین چگونه می شوند؟از هم می قاپند؟خیلی رابطه رابطه ی پاک تر و سالم تر خواهد بود.

در اصول کافی روایتی است که خدا شاهد است این روایت را همیشه می گفتم دوست دارم بلند گو باشد در کل کشور این روایت امام صادق به گوش همه برسد به خصوص مسئولین.در اصول کافی هست این روایت

یک کشاورزی از اهواز آمد پیش امام صادق در مدینه آمد گفت: من اهل اهواز هستم کشاورزم و شیعه ی شما هستم یک کشاورزی و زراعت مختصری دارم خیلی درآمد آن چنانی ندارم امسال ده هزار درهم مالیات بر من بسته حاکم اهواز من این قدر مالیات از کجا بیاورم و بدهم؟اشتباه شد و من بیچاره شدم امام صادق فرمود: من چه کار کنم؟گفت: آقا حاکم اهواز از شیعیان شما هست شما یک نامه ای بنویسید که حال مرا رعایت کند،امام صادق در یک نامه یک جمله نوشت، بسم الله الرحمن الرّحیم برادر دینی ات را خوشحال کن خدا تو را خوشحال می کند.داد دست این کشاورز او رفت اهواز و رفت پیش حاکم گفت: امام صادق با تو کار دارد این نامه را بگیر حاکم اهواز خط امام صادق را می شناخت نامه را بوسید گفت: چه کار داری تو؟گعت: به من ظلم شده ده هزار درهم مالیات بر من بستید من ندارم بدهم حاکم گفت:دفتر مالیات ها را بیاورید،دفتر را آوردند بررسی کرد و دید که راست می گوید گفت: ده هزار درهم حالا نوشته شده در این دفتر ولی تو نمی خواهد بدهی من از جیب خودم می دهم این مالیات را خوشحال شدی؟ او گفت: بله ممنونم.حاکم گفت: سال بعد هم نمی خواهد مالیات بدهی من به جای تو می دهم مالیات را خوشحالت کردم؟گفت: فدایت شوم بله،حاکم گفت: این فرشی که روی آن نشستی به برکت آن که این نامه ی مولایم امام صادق را روی این فرش به من دادی این فرش هم برای خودت بردار خوشحال شدی؟او گفت: فدایت شوم بله.گفت: یک مرکب هم به او بدهید از ببت المال نه از جیب خودش یک مرکب هم به او دهید.خوشحالت کردم؟چون امام صادق فرمود: برادر دینی ات را خوشحال کن خدا خوشحالت می کند هر کاری می کرد می گفت: خوشحالت کردم؟او هم می گفت: فدایت شوم بله.بعد که داشت می رفت بیرون خیلی خوشحال بود حاکم به او گفت: اگر کاری داشتی بیا پیش من.رفت همان سال و یا سال بعد رفت خدمت امام صادق گفت: آقا این رفیق شما حاکم اهواز چه کار کرد؟امام فرمود: چه کار کرد؟گفت: این را به من داد،آن را به من داد،امام صادق خیلی خوشحال شد این کشاورز اهوازی گفت: آقا شما هم خیلی خوشحال شدید این را به من داد امام صادق فرمود:تو خیال تو خوشحال شدی؟قبل از این که تو خوشحال شوی خدا و رسول خوشحال شدند که یک شیعه ای کار شیعه ی دیگر را راه بیاندازد.

حقوق اگر در جامعه رعایت شود ولایت ما با اهل بیت محکم می شود.

از اول جلسه من فقط این مطلب را گفتم اهل بیت مواظب بودند که این مغالطه صورت نگیرد حالا که ولایت اهل بیت را داریم پس هر کتری که دلمان بخواهد انجام دهیم خیر ولایت اهل بیت که آدم دارد باید مراقب اعمالش باشد اعمال را دقیق رعایت کند هر چقدر که می تواند.

اما همه ی این ها را گفتیم اما در عین حال مغالطه ی دوم را هم اهل بیت جلویش را می گرفتند که مبادا که حالا که اعمال را انجام دادیم شاخص دین داری شود اعمال خوب عنایت بفرمایید،شاخص مسلمانی و شاخص حقانیّت اعمال نیست چون اعمال را خوارج هم انجام می دادند اعمال را همه ی فرقه ها انجام می دهند شاخص آن جلودار است آن امام است،شاخص دین داری او هیت که اگر کسی امامش امام حق باشد این آدم متدیّن هست اگر امامش امام باطل باشد این آدم بی دین است آن کسی که امامش معاویه و یزید هست این آدم بی دین است.بنابراین اهل بیت مراقب بودند که این مغالطه هم صورت نگیرد که حالا اعمال مهم است پس شود ملاک،ملاک ولایت است اعمال مهم است ولی ملاک نیست فروع است اصل نیست اصل ولایت است.

یک کسی رفت پیش امام باقرعلیه السلام به نام صفوان جمّال از امام یک سوال عجیبی کرد گفت: آقا چرا شیعیان شما وقتی آدم نگاه می کند بعضی ها اهل دروغ هستند،اهل غیبت هستند ولی  از آن طرف مخالفین شما آدم میبیند آدم های شیک و اتو کشیده آدم می بیند دروغ نمی گویند،در بازارشان وجدان کاری دارند،غیبت نمی کنند یا یک جور دیگر بگویم الان مکه که می روند شما می بینید که شما قاری شان بسیار قرائت زیبایی دارن  در مکه و مدینه آن هایی که مشرّف شدند می دانید آن قاری بسیار قرائت زیبایی دارد اصلاً امام جماعت انگار جزو قرّاء حرفه است آن وقت بعضی از مسلمان های ما می گوبند: نماز یعنی این ماها نماز نمی خوانیم که این عمل در چشمشان خیلی بزرگ می شود. یا مثلاً اول وقت که دکّان ها را می بندند و می روند نماز که در مکه و مدینه این گونه هست در ریاض این گونه نیست در جدّه این گونه نیست.حالا بعضی این را می بینند دیگر همین را ملاک برای دین دار بودن قرار می دهند فوری می گویند: ببینید این ها دین دار هستند ما نه،می خواهم بگویم این سوالی که صفوان از امام باقر کرد الان هم همین اشتباه است که عمل را ملاک قرار می دهند می گویند: این عمل نشان می دهد که این ها خیلی خوب هستند حالا این طرف آمد این را به امام باقر گفت گفت: آقا شیعیان شما چرا گاهی اوقات این قدر خلاف در آن ها هست؟ولی مخالفین شما بعضاً آدم خیلی خوبی هستند؟امام باقر علیه السلام مثل کسی که غضب کرده باشد روی دوزانو نشست فرمود:

ا دِینَ لِمَنْ دَانَ اَللَّهَ بِوَلاَیَهِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اَللَّهِ وَ لاَ عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلاَیَهِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اَللَّهِ

کسی که امام جائر و امام ظالم و امام باطل جلودارش است دین ندارد، و آن کسی که امام عادل و حقّ جدودارش هست هیچ اشکالی ندارد.

صفوان گفت: آقا ما داریم می گوییم شیعیان شما بعضاً مشکل دارند مخالفین شما درست دادند می روند شما می گویید: شیعیان ما اشکال ندارد آن ها دین ندارند؟اما باقر یک جوابی داد فرمود: أَنَّ سَیِّئَاتِ اَلْإِمَامِ اَلْجَائِرِ تَغْمِزُ حَسَنَاتِ أَوْلِیَائِهِ وَ حَسَنَاتِ اَلْإِمَامِ اَلْعَادِلِ تَغْمِزُ سَیِّئَاتِ أَوْلِیَائِهِ .

خیلی جواب جواب عجیبی است که من تقریباً از بحث دیشب تا الان می شود وقتی این را بگویم مطلب جا بیافتد امام باقر فرمود: آن کسی که جلودارش امام باطل هست معاویه و یزید جلودارش هستند این قدر سئیّه تاریکی دارد تاریکی او باعث می شود حسنات و خوبی های کسانی پشت سرشان هستند پوچ شود خدا اصلاً در نظر نگیرد آن را یزید یک کاری کرد با اباعبدالله علیه السلام و خاندانش که به قدری این عمل تاریک و پست است که پشت سر یزید هرچه نماز بخواند و کار خوب کند این تاریکی عمل امام آن سیاهی لشکر همه را تاریک می کند،اعمال خوبشان را هم تاریک می کند و برعکس امام باقر فرمود:آن کسی که امام عادل و امام حقّ جلودارش هست آن امام عادل یک حسنات و کارهای خوبی انجام می دهد که بدی ها و تاریکی های آن کسانی که پشت سرش هستند را پاک می کند.آن کسی که در لشکر امیرالمومنین هست،آن کسی که در لشکر امام حسین هست اگر یک آلودگی و یا گناهی از دستش در رفت عمل آن امامی که جلودار هست به قدری نورانی هست که ظلمت های این را پاک می کند.

 عاشورایی که امام حسین به وجود آورد که تا قیامت دین را حفظ می کند، به قدری پیش خدا محبوب هست این دستگاه که اباعبدالله به وجود آورد آن امام حقّ که آن وقت آلودگی های آن کسانی که پشت سر امام حسین احیاناً اگر چیزهایی از دستشان در رفت نورانیّت آن عمل این ها را پاک می کند.

این استدلالی است که امام باقر کرد و توضیحش همانی است که دیشب دادم که اگر کسی در لشکر معاویه هست که معاویه به واسطه ی این باطل را اقامه می کند هر چقدر نماز بخواند وقتی در لشکر معاویه هست معاویه وابسته این است،این دارد باطل را در جامعه اقامه می کند آن نمازش ده شاهی ارزش ندارد کما این که برعکس در لشکر امیرالمومنین علیه السلام هست اگر احیاناً اگر کسی در لشکر امیرالمومنین یک خطایی کرد سهواً نمازی از او قضاء شد،یک چشمی خدای ناکرده به نامحرم افتاد،زبانش آلودگی پیدا کرد که البته نباید ولی اگر از دستش در رفت چون در لشکر امیرالمومنین علیه الیلام هست خدا از تو می گذرد چون به واسطه ی این هست که پرچم امام حسین بلند هست و حقّ در عالم اقامه می شود،از این جهت هست که ولایت شاخص است ولایت اصل است.

اگر می خواهید ببینید کسی دین دار هست یا نه بستگی به این دارد که امامش کیست؟ولایت حقّ را دارد این آدم دینداری است نه اعمال اعمال ملاک نیست شاخص دینداری و جهت دهنده آن امام هست.

امشب شب حضرت علی اکبر علیه السلام هست مرحوم شیخ جعفر شوشتری یک جمله ای دارد شیخ جعفر شوشتری که اسمش را شنیدید ایشان اصلاً اجتهاد داشت در قضیه ی کربلا،اصلاً یک نکته هایی را می فهمید که به ذهن دیگران ام نمی آید یعنی استنباط ها و اجتهادات بسیار خوبی داشت صاحب رساله بود آدمی نبود معمولی باشد مرجع تقلید و مجتهد مسلّم این اجتهاداتی که هم داشت ظاهراً محصول این بود خود ایشان می گفت: من تدریس می کردم اما روضه نمی توانستم بخوانم نه صدا داشتم نه هیچی روضه خوان نبودم خیلی التماس می کردم یا اباعبدالله من هم بتوانم روضه بخوانم خیلی توسل می کردند که من هم روضه خوان شما باشم می گوید: یک شب دیدم در کربلا هستم یعنی آن زمانی که امام حسین خیمه هایش هست می گوید: رفتم در خیمه ی امام حسین سلام عرض کردم آقا جواب سلام مرا داد بعد به حبیب گفت: حبیب آبی نیست که از شیخ پذیرایی کنیم حلوایی بردار و بیاور به شیخ بده،حبیب یک مقداری یا درست کرد و یا بود آورد شیخ جعفر شوشتری می گوید: من یک مقدار از آن حلوا را که امام حسین فرمود بده این حلوا را گذاشتم در دهانم از خواب که بلند شدم دیدم فهمم نسبت به کربلا و قضیه ی عاشورا عوض شده و آن وقت ایشان نکته هایی می گفت در روضه و امثال این ها که به هر حال نکته های عجیب و سوزناکی بود که یکی این است ایشان می فرمودند: روز عاشورا امام حسین در کربلا هم مسموم شد،هم شهید شد و هم مُرد.مسموم شدن سیدالشهدا آن موقعی بود که تیر حرمله خورد به سینه اش آن تیر سمّی بود این مسموم شدنشان بود شهادتش را که همه می دانید آن موقع که والشّمرُ جالسُ علی صدرک آن موقع شهادت حضرت سیّدالشهدا اما شیخ جعفر می گوید: می دانید کی امام حسین مُرد آن موقعی که بر بالین جوانش علی اکبر آمد آن موقع بود که امام حسین گویی مُرد،وقتی حضرت آمد همه شنیدید امام حسین خیلی از کسانی که می خواستتد بروند بجنگند حضرت اجازه نمی داد حرّ را گفت: تازه از گرد راه رسیدی بگذار خستگی ات در برود،آن غلام سیاه جون را حضرت فرمود: شما اصلاً می خواهی برو بنده ی خدا آدم رزمی نبود آدم خدماتی بود ولی در عین حال می خواست برود و بجنگد هر کاری از دستش برمی آید انجام دهد امام حسین دلش سوخت شما آن موقعی که سفره ای داشتیم روی سفره ی ما بودی الان آن سفره جمع کردن الان ما در بیابان هستیم آن وقت او آن جمله ی معروف را گفت: آقا من می دانم من سیاه هستم می دانم من آدم شما نیستم به رنگ شما نمی خورم بدبو هستم،شما حسب و نسبتان معلوم است به چه کسی می خورد اما من نه من شخصیّت اجتماعی ندارم امام حسین گفت: کی از شخصیت اجتماعی حرف زد؟چه کسی از رنگ حرف زد؟ گفت: آقا من به جان شما آدمی نیستم که در خوشی ها با شما باشم و در ناخوشی ها ترکتان کنم بعد امام اجازه داد یعنی اول اجازه نمی داد قاسم اجازه نمی داد ولی علی اکبر تا آمد اجازه خواست امام حسین گفت: برو که بعضاً شاید تعجّب کردند امام حسینی که عاشق حضرت علی اکبر بود هر موقع می گفت: دلمان تنگ می شد برای پیغمبر او را نگاه می کردیم و واقعاً هم حضرت علی اکبر با عظمت بود وقتی که رفت امام حسین انگار دنبالش کنده شد و بعد هم رفت دنبالش و بلند بلند گریه کرد و نفرین کرد عمر سعد را که عمر نسل من را قطع کردی خدا نسلت را قطع کند کسی را به سمتت فرستادیم که هر وقت دلمان برای پیغمبر تنگ می شد به او نگاه می کردیم.علی اکبرش رفت جان امام حسین رفت

ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود

آن دل که با خود داشته ام با دلستانم می رود

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان که از من نشانم می رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

جان امام حسین رفت وقتی رفت و جنگید یک مرتبه در بین جنگش آمد گفت: باباجان عطش دارد مرا می کشد حضرت علی اکبر که می دانست آب نیست برای چه می آید؟ به بهانه ای آمد که یک بار دیگر آقا را ببیند نمی دانم اباعبدالله فرمود: پسرم برو ان قریب به دست جدّت سیراب می شوی،حضرت علی اکبر دو مرتبه رفت یک کسی از نامردهای لشکر دشمن با ضربه از پشت سر زد گیج شد حضرت هم شمشیر از دستش افتاد و هم این ضربه ای که وارد شد افتاد روی گردن اسب از اسب پایین نیافتاد افتاد روی گردن اسب دو دستش آویزان و این اسب او را برد در لشکر دشمن  و آن جا بود بود فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِربا ضربه های شمشیری که به ایشان زدند خدا رحمت کند مرحوم آقا رضا سراج را در همین تهران می گفت: اِرباً اربا می دانید یعنی چه؟روی منبر بود این تسبیحش را پاره کرد دانه ها را ریخت گفت: ارباً اربا یعنی این صدا زد یک جمله گفت:بابا جان که دلت سوخت برای این که آبی به من ندادی دلت نسوزد هذا جدّی رسول الله به من آب داد و دیگر حضرت علی اکبر همان جا به شهادت رسید یعنی امام حسین وقتی بر بالینش رسید حضرت علی اکبر دیگر صحبتی با پدر نکرد شاید امام حسین خیلی دوست داشت یک بار دیگر صحبتی با جوانش کند وقتی نزدیک پیکر علی اکبر رسید تعبیر مقاتل این است خودش را انداخت پایین یعنی پایش را در رکاب نگذاشت بیای  پایین خودش را انداخت و خورد زمین ابا عبدالله نتوانست روی پاهایش بلند شود با زانو هایش رفت جلو سه مرتبه صدا زد ولدی علی جوابی نیامد ولَدی علی جوابی نیامد وقتی رسید امام حسین این جا بود که شیخ جعفر شوشتری می گوید امام حسین روز عاشورا مردنش این جا بود صورت گذاشت روی صورت علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا.خاک بر سر آن دنیایی که تو در آن نباشی بعداًهم بلند شد گفت: جوانان بنی هاشم بیایید برادرتان را ببرید این بدن را نمی شد تنهایی بُرد باید آمد پارچه ای چیزی گذاشت امام حسین همه ی بدن ها را خودش کشید دو نفر را نتوانست یکی علی اکبر و یکی حضرت ابوالفضل را این دوتا را نتوانست بکشد عقب حالا بدن چگونه بود خدا می داند.

خدایا به آبروی سیّدالشهدا دست ما را در دنیا و آخرت از دامانشان کوتاه نفرما.

به این پست امتیاز دهید.
Likes1Dislikes0
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
کد پخش آنلاین این آهنگ برای وبلاگ و سایت شما
نظرات و ارسال نظر