سبز قامتیکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

خاطرات شهدا - شهید حاج قاسم سلیمانی - سبز قامت

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

خاطرات شهدا – شهید حاج قاسم سلیمانی

خاطرات شهدا - شهید یوسف داورپناه

موضوع: خاطرات شهدا

نام و نام خانوادگی: حاج قاسم سلیمانی

محل تولد: کرمان

محل شهادت: بغداد عراق

تاریخ تولد: ۱۳۳۵/۱۲/۲۰

تاریخ شهادت: ۱۳۹۸/۱۰/۱۳

وضعیت تأهل: متاهل

محل مزارشهید: کرمان

 

شهید حاج قاسم سلیمانی

 

خاطرات این شهید گرانقدر

روایتی از شجاعت حاج قاسم سلیمانی قبل از انقلاب که با یکی از مامورین درگیر شده و یکی از خاطرات حملات ایشان به پایگاه های رژیم اشغالی


شهید قاسم سلیمانی

شهادت‌ هدف‌ نیـســت…

هدف‌ اینه کـه‌ عَلَم اسلام‌ رو‌

بــه اسم‌ امـٰام‌ زمان‌ «عج»‌ بالا‌ ببریــد

حالا‌ اگـه‌ وسط‌ این‌ راه شهـید شـدید

فدای سرِ اسلـٰام!


مداحی حاج سید رضا نریمانی در هواپیمای حامل شهید قاسم سلیمانی


شهید قاسم سلیمانی

سرزده آمد به جلسه‌ی قرآن روستا ، مثل بقیه نشست

یک گوشه و شروع کرد به خواندن،از حفظ

با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله

چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟

گفت: در ماموریت‌ها فاصله‌ی بین شهرها را

عقب ماشین می‌نشینم و قرآن می‌خوانم


شهید قاسم سلیمانی

دیدار حاج قاسم با سربازان در دوران دفاع مقدس

سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ما همگی در حال رفتن هستیم ولی از خدا بخواهیم که توفیقی بدهد که اولاً با شهادت ما را از این دنیا ببرد، ثانیاً ما را با دوستان شهیدمان محشور کند.


شهید قاسم سلیمانی

وسط معرکه نبرد با داعش،از عراق زنگ زد و گفت: شنیدم تهران برف اومده..

گفت: برو فلان پادگان سپاه،

آهوها از کوه میان پایین بخاطر غذا..

براشون علوفه و آب تهیه کن،

حیوونا بی‌آب و غذا نمونن..

به شوخی گفتم : حاجی! وسط جنگ با داعش

به آهوها چیکار داری!؟

گفت: من به دعای آهوها نیاز دارم..


شهید قاسم سلیمانی

راننده حاجی بیان می‌کرد در مسیر فرودگاه امام خمینی(ره) بودیم. پرایدی منحرف شد و با ما تصادف کرد. پراید صد درصد مقصر بود. بعد از برخورد از سمند پیاده شدم و از حاجی خواستم اجازه دهد که به پلیس زنگ بزنیم اما حاجی به شدت با من برخورد کرد و با جذبه گفت مقصر تو هستی!

راننده می‌گوید: پراید مقصر است، اما سردار اصرار می‌کند که مقصر توئی و باید خسارت راننده پراید را پرداخت کنیم. راننده پراید که خودش هم متحیر شده بود، خوشحال از این اتفاق و مهربانی، خسارت را گرفت و رفت.

به حاج قاسم گفتم چرا گفتی من مقصرم؟ مقصر راننده پراید بود و شما دارید به من ظلم می‌کنید!

شهید سلیمانی جواب داد: «عزیز من! ما الان کجا می‌رویم؟ به سوریه می‌رویم. به دل آتش. اما این راننده پراید نان‌آور خانواده است و با همین ماشین رزق خانواده‌اش را تأمین می‌کند.»

ما مبلغ خسارت را به او پرداخت کردیم و او را خوشحال کردیم و برای ما خیر است و صدقه راه است. تازه اگر ما در سوریه کشته شویم معلوم نیست در زمره شهدا قرار بگیریم. باید گذشت کنیم و به خاطر عملمان خداوند به ما عنایتی کند.


شهید قاسم سلیمانی

آفتاب‌نزده از خانه زد بیرون. همین‌طور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز. از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد رسیدند به سیرجان. آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش. معلوم شد قلبش را پشت در خانه‌اش جاگذاشته و آمده. به راننده‌اش گفت: «دیشب شب ازدواجم بود.» حاج‌آقا شما می‌موندید. چرا اومدید؟ نه، جبهه الان بیشتر به من نیاز داره. به ‌جای رخت دامادی، لباس رزم به تن آمده بود پشت خاکریز، توی سنگر، وسط میدان نبردی که آتش و خمپاره و گلوله از زمین و آسمانش، جای نقل‌ونبات را گرفته بود. تازه‌عروس خانه‌اش را از همان روزها سپرده بود به خدا. یقین داشت که خدا بیشتر از خود حاجی مراقب اوست.


شهید حاج قاسم سلیمانی

 در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود

حاج قاسم سلیمانی در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود؛ از جارو زدن تا چای دادن.

 برای تمیز کردن سرویس‌های بهداشتی بیت الزهرا (س)، کارگر گرفته بودیم، تا فهمید، رفت پایین پیششان، نگذاشت کارگرها دست بزنند. بعد همه را بیرون کرد. قدغن کرد کسی پایین برود. در را بست و مشغول تمیز کردن شد. بعد از ۴۵ دقیقه آمد بیرون، یک نفس راحت کشید و گفت: «آخیش؛ منم تونستم به عزاداری حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها یه خدمتی بکنم».

 سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی، ص۱۴۲-۱۴۴٫


شهید حاج قاسم سلیمانی

اگر از من تعریف ڪردند

و گفتند «مالڪ اشتر»

و من باورم شد؛

سقوط مےڪنم

اما اگر در درونِ

خودم ذلیل شدم

خداوند مرا بزرگ مے‌گرداند.

۹۶/۱۰/۲۳


شهید حاج قاسم سلیمانی

فـرازی‌ازوَصیت‌نـٰامہ‌یِ‌حـٰاجی

(:عزٺ‌دستِ‌خداست‌؛

وبدانیداگـرگمنـٰام‌‌ترین‌هم‌باشید

ولی‌نیتِ‌شمایارۍمردم‌باشد

می‌بینیدخدٰاوند؛

چقدربـٰاعزت‌وعظمت‌

شمآرادر‌آغوش‌می‌گیرد:)!


لحظاتی با فرماندهان درشب عملیاتی کربلای چهار

بهمراه تصاویری از حضور سردار دلها


حاج قاسم سلیمانی

حاج قاسم در سوریه از جایی عبور می کرد، ماشینی دید که خراب شده، نزدیک رفت دید آقایی به همراه خانم حامله اش که وضع حملش هم نزدیکه داخل ماشین هستند،

چراغ انداخت چهره مرد رو که دید هر دو همدیگر رو شناختند!

او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را که فرمانده ی یک بخش عظیمی از #داعش بود شناخت!

سردار دستور داد خانم رو به بیمارستان برسانند و ماشین را هم به تعمیرگاه…

خود سردار هم دنبال کار خودش رفت!

چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند!

وقتی سردار آمد، دید همون فرمانده داعش هست،

 که به سردار میگه به ما گفتند ایرانی ها ناموس شما را ببینند سر می برند و… اما من دیدم تو به زن حامله ام و من کمک کردی..

۶۰۰۰هزار نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم!

نقل خاطره توسط سردار رفیعی  ۱۴۰۰/۱۰/۰۹


یادگاری شهید حاج قاسم سلیمانی به دو دختر کم حجاب


خاطرات شهدا

به این پست امتیاز دهید.
Likes0Dislikes0
نظرات و ارسال نظر