سبز قامتدوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهل شب با شهدا - شهید عبدالمطلب اکبری - سبزقامت

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

خاطرات شهدا – شهید عبدالمطلب اکبری

خاطرات شهدا - شهید محمدرضا بیضائی

موضوع: خاطرات شهدا

نام و نام خانوادگی: عبدالمطلب اکبری

محل تولد: روستای شهید آباد شهرستان خرم بید استان فارس

محل شهادت: شلمچه

تاریخ تولد: ۱۳۴۳

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۴/۱۲

وضعیت تأهل: متاهل

محل مزارشهید: گلزار شهدای روستای شهیدآباد

 

شهید عبدالمطلب اکبری

شهرستان «خرم بید» در ۱۸۰ کیلومتری شمالِ شیراز قرار دارد و روستایی موسوم به «شهید آباد» از توابع این شهرستان می باشد. جوانی ناشنوا به نام «عبدالمطلب اکبری» زمانی در این روستا زندگی می کرد. می گویند این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود .ایشان پسر عمویی داشت به نام غلامرضا اکبری . می گویند غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب با تعدادی از همرزمان شهید به زیارت گلزار شهدا رفت و سر قبرپسرعمویش نشست ، بعد با زبون کرولالی خودش سعی کرد چیزی را حالی رفقایش کند .

رفقا گفتند: چی می گی بابا ؟!

مثل همیشه ، زیاد محلش نذاشتند. عبدالمطلب اما اصرار داشت که منظورش را به بچه ها بفهماند. اما چون فهمیدن اشاره ها و سر و صداهای عبدالمطلب سخت بود ، بچه ها زیاد جدی نگرفتند. آخرش دید نمی فهمند ، بغل دست قبرِ غلامرضا ، روی خاک  با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت : شهید عبدالمطلب اکبری .

بعد به ما نگاه کرد گفت و با همان زبان گنگش گفت : نگاه کنید!

رفقا خندیدند، گفتند آره بابا ! نگهش داشتن واسه تو و… از این دست شوخی ها. واقعا کسی جدی اش نگرفت. می گویند ، عبدالمطلب که دید همه دارند می خندند، مثل همیشه ساکت شد و رفت توی لاک خودش. سرش را انداخت پائین . نگاهی به نوشته های خاکی اش انداخت و با دست پاکشان کرد.

 

می گویند، عبدالمطلب ، فردای همان روز رفت به جبهه. حدود ده روز بعد هم جنازه اش برگشت. رفقا ، هیچ کدام در حال و هوایی نبودند که ده روز قبل را به خاطر بیاورند ، اما بعد از پایان مراسم خاکسپاری ، یواش یواش یادشان آمد. عبدالمطلب را درست همان جایی دفن کرده بودند که ده روز پیش با انگشت نشان داده بود.

وصیت نامه

وصیت نامه‌اش خیلی سوزناک بود

نوشته بود:

” بسم الله الرحمن الرحیم “

یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدند…

یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند…

یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.

اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف می‌زدم…

آقا خودش بهم گفت: تو شهید می‌شی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد.

 

 

شادی روح شهید عبدالمطلب اکبری بلند صلوات

 

سایر خاطرات شهدا

به این پست امتیاز دهید.
Likes0Dislikes0
نظرات و ارسال نظر