سبز قامتسه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

خاطرات شهدا - شهید محمدرضا بیضائی - سبزقامت

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

خاطرات شهدا – شهید محمدرضا بیضائی

خاطرات شهدا - شهید محمدرضا بیضائی

موضوع: خاطرات شهدا

نام و نام خانوادگی: محمدرضا بیضائی

محل تولد: تبریز

محل شهادت: منطقه قاسمیه دمشق

تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۰۹/۱۸

تاریخ شهادت: ۱۳۹۲/۱۰/۲۹

وضعیت تأهل: متاهل

محل مزارشهید: ؟

 

۱-برادر شهید:

معمولا توی اتاق پذیرایی درس می‌خواندیم.

پذیرایی‌مان، اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و مواقعی که می‌خواستیم درس بخوانیم اجازه ورود به آن را داشتیم!

یک شب بعد از نصفه شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم محمودرضا قبل از من آنجاست. اما درس نمی‌خواند. به نماز ایستاده بود.

آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت. جا خوردم. آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم.

فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ محمودرضا بعد از نیمه شب بلند می‌شد می‌آمد توی اتاق پذیرایی و به نماز می‌ایستاد.

هر شب هم که می‌گذشت نمازش طولانی‌تر از شب قبل بود.

یک شب حدود دو ساعت طول کشید. صبح به او گفتم نماز شب‌ خواندن برای تو ضرورتی ندارد؛ هم کسر خواب پیدا می‌کنی و صبح توی مدرسه چرت می‌زنی و هم اینکه تو هنوز به تکلیف نرسیده‌ای و نماز واجب نداری چه برسد به نماز شب، آنهم اینجوری!

صحبت که کردیم، فهمیدم طلبه‌ای در مورد فضیلت نماز شب برای محمودرضا صحبت کرده و محمودرضا چنان از حرفهای آن طلبه تأثیر گرفته بود که تا یک هفته مرتب نماز شب را ادامه داد.

بخاطر مدرسه‌اش، نهایتا مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند! ولی محمودرضا آن نمازها را واقعا باحال می‌خواند. هنوز چهره و حالت ایستادنش سر نماز یادم هست…

به این پست امتیاز دهید.
Likes0Dislikes0
نظرات و ارسال نظر