سبز قامتجمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

کربلایی صابر خراسانی - مولودی «از روز اول دل به آن دلدار دادیم» - مبعث پیامبر

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

از روز اول دل به آن دلدار دادیم / ما اختیار خود به دست یار دادیم – کربلایی صابر خراسانی

از روز اول دل به آن دلدار دادیم / ما اختیار خود به دست یار دادیم - کربلایی صابر خراسانی

موضوع: سرود همراه با متن

عنوان: مبعث پیامبر

مداح: کربلایی صابر خراسانی

 

متن مولودی

از روز اول دل به آن دلدار دادیم / ما اختیار خود به دست یار دادیم

کربلایی صابر خراسانی

 

از روز اول دل به آن دلدار دادیم

ما اختیار خود به دست یار دادیم

جز مهر او در سینه دیگر جایی ندارد

در خانه دل غیر دلبر جایی ندارد

هر عابری از کوچه عشاق رد شد

با دام چشم نرگست حبس ابد شد

دل را مبادا هی به دست این و آن داد

آری روا باشد به پای دوست جان داد

چهل صبح با گل مثل شبنم عهد بستیم

تنها با امید وصالش زنده هستیم

با شیر مادر مهر ان در دل نشسته

دریا کجا می قایقم در گل نشسته

از کودکی دل دادگی با ما قرین است

در مذهب ما عشق از ارکام دین است

بی عشق حتی روز هم رویش سیاه است

هر شب نگاه آسمان بر چشم ما است

عشق علی و بچه هایش روزی ماست

ای شیعیان روز فرج پیروزی ماست

جان دو عالم نزد یک لبخند یارم

من غیر دل سرمایه ای دیگر ندارم

شب تا سحر در انتظار آفتابیم

بیتاب دیدار رخ عالیجنابیم

اقا بیا که مادرم چشم انتظار است

مویش زمستان شد ولی چشماش بهار است

چیزی نمانده تا پدر یعقوب گردد

برگرد یوسف تا که چشمش خون گردد

گفتند می آیی ولی خیلی گذشته ای

ای وارث حق علی خیلی گذشته

هر چند که آلوده این روزگاریم

اما تو آنرا مهدی به زهرا دوست داریم

عمری است چشمانم خمار دیدن توست

نیستی بود و هر آنچه نیست بود

نقشی از هستی در هرآنچه نیست بود

قبل خلقت را ازل گفتیم ما

بس که از دنیا غزل گفتیم ما

رود از سرچشمه جاری بود و بس

حضرت پروردگاری بود و بس

پیش روی خویش محبوب آفرید

آفرید این آیینه را خوب آفرید

نور ان وقتی که بی حد می شود

نام آینه محمد می‌شود

هم زبان لال است توصیفش کند

هم قلم گنگ است تالیفش کند

ما نمی دانیم قدر ماه را

شعر گفتن از رسول الله را

از پس مدحش خدا بر آمده

اول و آخر پیامبر آمده

دوست هم داریم بنویسیم از او

واژه کم داریم بنویسیم از او

خوشه‌ای باید ز ساق عرش چید

تازه دریایش نمی مضموم کشید

وحی محتاجیم تنزیلش کنید

شعر ناقص مانده تکمیل کنید

هر کسی مست از می الله شد

تا که او را دید خاطرخواه شد

تا خدا برداشت از رویش نقاب

گفت الحق آفتاب است آفتاب

نبی آخری و محشر پیغمبرها

همه محتاج کرامات در محشر ها

همه از داشتن دختر ابا میکردند

بی تو ماموس نبودن پدر دخترها

انبیا معجزه دارند تو خود معجزه ای

دیدنت وجه مسلمان شدن کافر هاست

سینه ات رحل کتابیست که در  مدح علیست

شانه بالا عروج علی از منبر ها

بر سر سفره افطار ۴۰ خانه نشست

این چه شهری است که آذین شده حیدر

به این پست امتیاز دهید.
Likes20Dislikes13
دانلود باکس
    مشاهده با QR کد
    نظرات و ارسال نظر