سبز قامتچهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳

جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام - جلسه نهم (استاد عالی)

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

استاد عالی – جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام – جلسه نهم

استاد عالی - جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام - جلسه نهم

موضوع: جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام

تعداد جلسات: ۹ جلسه (جلسه ۹ از ۹)

حجت السلام و مسلمین عالی 

 

متن منبر

 

استاد عالی – جذبه های دعوت امام حسین علیه السلام – جلسه نهم

 

بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَنِ ٱلرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ.

عرض کردیم اهل بیت علیه السلام از دو تا مغالطه جلوگیری می‌کردند یکی اینکه کسی به بهانه اینکه اصل در دین اصل در مکتب تشیع ولایت هست نسبت به اعمال کم اهمیت نباشیم که بگوید اصل ولایت هست پس نسبت به اعمال و حقوق مومنین کمرنگ باشیمـ

 دومین مغالطه ای که جلوگیری می‌کردند برعکسش بود اینکه کسی اصل را اعمال نکند آن وقت اعمال بشوند شاخص دینداری اعمال همه چیز بشود این دو چیز را مراقب بودند که تعادلش برقرار بماند یکی این که عرض کردیم به بهانه اینکه ولایت اصل مکتب هست و واقعا همینطور هست بدون تردید نقطه ثقل مکتب اهل بیت ولایت است دلیلش را شبهای قبل عرض کردیم با توضیحات مفصلش که حتی شرط توحید است چه برسد به فروع دین. ولایت جهت را تعیین می کند چون ولایت هست که اگر ولایت حق باشد کسی پشت سرش باشد تمام اعمال را رشد می دهد و بالا می برد به سمت خدا می برد اگر ولایت باطل ولی باطل و شیطان جلودار آدم باشد اعمال آدم را رشد می‌دهد ولی پشت به خدا، آدم را قوی میکند ولی پشت به خدا. بنابراین نقطه ثقل و مرکزی مکتب اهل بیت ولایت هست این نکته را اهل بیت مواظب بودند که شیعیان شان خدای ناکرده دچار این مغالطه و اشتباه نشوند. حالا که ولایت اصل هست پس از اعمال خیلی مهم نیست، عشق امام حسین کافی است عشق امیرالمومنین کافی هست عشق را می گویند. نخیر چیزهای دیگر هم خیلی مهم هست شیعه امیرالمومنین نسبت به اعمال کوتاه نیست نسبت به واجبات حتی مستحبات حتی کوچکترین مستحبات اگر در توانش باشد بله اگر در مستحبات آدم توانش نیست گفتند فشار نیاورد به خودش شرط انجام مستحبات نشاط است اگر حالش را داشته باشد در واجبات بالاخره چون واجب هست باید انجام دهد و همچنین از آن طرف در حرام ها گفتند یک حرام را کوچک نشمرد حرام که هیچی حتی مکروهات را تا جایی که توان دارد آدم باید انجام ندهد و و همچنین راجع به حقوق، این حقوق دوستان خدا و دوستان اهل بیت را باید مراعات کند.

 در زیارت عاشورا یک فرازی هست همه با آن آشنا هستید این فراز خیلی درس دارد: فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِی أَکْرَمَنِی بِمَعْرِفَتِکُمْ وَ مَعْرِفَهِ أَوْلِیائِکُمْ وَ رَزَقَنِی الْبَرَاءَهَ مِنْ أَعْدَائِکُمْ أَنْ یجْعَلَنِی مَعَکُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ؛ اگر کسی بخواهد ببیند معیت و همراهی با اهل بیت در دنیا و آخرت چه شرایطی دارد در این فراز زیارت عاشورا گفته که شرطش چی هست، از خدایی مسئلت می‌کنم از خدایی که اکرمنی بمعرفتکم معرفت شما را به من داد و اکرام کرد معرفت دوستان شما اهل بیت را هم به ما داد و رزقنی البراه من اعدائکم برائت از دشمنان شما را به من داد از خدایی که این سه چیز را به من داد درخواست می کنم أَنْ یجْعَلَنِی مَعَکُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ، من را در دنیا و آخرت در معیت شما قرار دهد. شرط معیت و همراهی با اهل بیت که لحظه ای آدم از آنها جدا نباشد این سه چیز هست معرفت اهل بیت معرفت دوستان اهل بیت برائت از دشمنان اهل بیت.

 معرفت اهل بیت را من بحث نمی کنم. علاوه بر معرفت اهل بیت باید معرفت برای دوستان اهل بیت هم آدم داشته باشد تولی که یکی از فروع دین هست یعنی که اهل بیت را دوست داشته باش و دوستان اهل بیت را هم دوست داشته باش.

 دوستان اهل بیت کیا هستند؟ خود شماها هستید ذهنتان سراغ سلمان و ابوذر نرود همه شما دوستان اهل بیت هستید شک ندارید به این که دوست اهل بیت هستید و اهل بیت را دوست دارید. خوب اگر کسی بخواهد تولی داشته باشد ولایت اهل بیت را داشته باشد باید دوستان اهل بیت را هم دوست داشته باشد حقوقشان را هم رعایت کند این نکته بسیار مهم هست. بعضی ها بودند رسول را دوست داشتند اما دوستان پیغمبر را دوست نداشتند.

 طرف آمد توی مسجد ثروتمند بود لباس شیک تنش بود صف های جماعت داشت شکل می گرفت پیغمبر نشسته بود روبرو تا وقت نماز برسد این بنده خدا یک عرب ثروتمندی بود آمد نشست روبروی پیغمبر یک مرتبه دید کنار دستی اش خیلی لباسش کهنه و یک آدم فقیر و ساده هست خودش را یک مقدار جمع کرد پیغمبر دید گفت چرا خودت را جمع کردی ترسیدی چیزی از ثروت تو بهش برسد؟ گفت نه یا رسول الله پیغمبر گفت ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد؟ گفت نه یا رسول الله. پیامبر گفت پس چرا خودت را جمع کردی که به این نخوری؟ برگشت گفت: یا رسول الله ما یک شیطانی داریم گاهی سر به سرم می گذارد شیطان رفت توی جلد مان خودمان را اینطوری جمع کردیم به خاطر این بی حرمتی که به این برادرم شد نصف ثروتم را حاضرم بهش بدهم. پیغمبر به آن فقیر گفت تو حاضری بگیری؟ گفت نه یا رسول الله پیغمبر گفت تو چرا ناز می کنی تو نمی گیری چرا؟ گفت: می ترسم من هم مثل این بشوم ظرفیت نداشته باشم ثروت گیرم بیاید مثل تو شوم تحقیر کنم فقرا را.

 این ثروتمند رسول را دوست دارد ولی کنار دوستان رسول خودش را جمع می کند. می‌گوید این پابرهنه ها دورت نباشند. در قرآن بعضی از موارد هست به پیغمبر می‌گفتند این پاپتی ها را از خودت دور کن ما پیش تو می آییم خدا می فرماید این کار را نکن همین ها را داشته باش با همین ها باش.

 یک بزرگواری می گفت اگر الان سلمان و ابوذر با همان ریخت و قیافه شان بیایند بین ما ناشناس بیایند ما شاید خودمان را جمع کنیم که بهشان نخوریم آدمهای ساده پوش بسیار بدون تکلف بودند.

خدا رحمت کند مرحوم هادی ابهری را از بزرگان اهل معرفت بود در زمان خودش حدود ۵۰ سال پیش از شاگردان آیت الله میرزا جواد همدانی که الان قبرش توی قم هست ایشان یک موقع در مدرسه فیضیه قم بود، یک طلبه ای از حجره اش آمد بیرون دید یک آدم خیلی ساده و دهاتی مانند که یک کلاه نمدی سرش هست شلواری گشاد تنش بود طلبه تا آمد بیرون حاج هادی ابهری یک سلام کرد آن طلبه نمی شناختش، خیلی سنگین تا کرد خوشش نیامد اینجوری نشسته بود. رفت توی حیاط وضو بگیرد یک طلبه دیگر گفت شناختی این کی بود؟ طلبه اولی گفت نه، گفت حاج هادی ابهری هست از اولیای خداست ، طلبه اولی دوید برگشت گفت حاج آقا خیلی عذر می خواهم بفرمایید چای چیزی بفرمایید داخل حاج هادی گفت نشد اگر آن اولی که من را نمی شناختی احترام می کردی به یک جاهایی می رسیدی اول دیدی آدم دهاتی با لباس اینجوری هستم.

 ببینید گاهی موقع ها بعضی از اطرافیان پیغمبر کهنه پوش بودند باهاش آن برخورد می کردند خوش برخوردی نداشتند با آنها. در زیارت عاشورا یک فراز می‌گوید آدم هم دوست اهل بیت باشد هم دوستان اهل بیت را دوست داشته باشد اتفاقاً ملاک و محک دوستی واقعی اهل بیت این هست اگر آدم بخواهد محک بزند که واقعا اهل بیت را دوست دارد ببیند دوستان اهل بیت را اگر می گویم پیغمبر را دوست دارم اهل بیت را دوست دارم ولی شیعه ای را کینه ازش دارم، عزیزم تو که پیغمبر و اهل بیت را دوست داری این شیعه هست چرا ازش کینه به دل داری؟ به خاطر اینکه این دوست اهل بیت هست کینه را بگذار کنار اینجا محک دوستی واقعی اهل بیت هست چرا؟ چون من از این بدم می آید اما چون می دانم این دوست اهل بیت هست پا روی نفس خودم می گذارم و به خاطر اهل بیت این را دوست دارم این معلوم هست که خیلی خاطرخواه هست چون میل نفسانی نیست فقط به خاطر اهل بیت هست.

 من یک خاطره ای را خدمتتان عرض کنم این خیلی درس بزرگی بود برای خود بنده و می دانم دوستانی که توجه دارند به مسائلی که تو بندگی باید مراعات شود خیلی به دردشان می خورد: یکی از رفقای ما خدا رحمتش کند حق استادی به گردن من داشت خیلی با معرفت و نسبت به اهل بیت بسیار با محبت بود کفاش بود روحانی نبود در میدان شهدا بود دیگر پیرمرد شده بود نمی آمد. ایشان می‌گفت یک موقعی من از دو نفر فامیل خیلی بدم می آمد نمی دانم چرا فقط بدم می آمد دوست داشتم یک جا بهانه گیر بیاورم آنها را بزنم با اینکه پیر مرد بود چهارشانه و هیکل مند بود چه برسد به جوانی‌اش بدم می آمد از این ها یک مرتبه تو مجلس ختمی نشسته بودم این دو نفر هم آن طرف مجلس نشسته بودند بانگاه نفرت بهشان نگاه می کردم. با خودم شروع کردم یک محاسبه‌ای کردم به خودم گفتم فلانی تو که از این دو نفر بدت می‌آید اهل بیت هم از این دونفر بدشان می آید؟ انصاف دادم گفتم نه اهل بیت مگر کینه ای هستند که بیخودی از کسی بدشان بیاید؟ اینها محبین اهل بیت هستند و اهل بیت هم اینها را دوست دارند بعد به خودم گفتم اگر اهل بیت اینها را دوست دارند تو نباید بدت بیاید تو حب و بغض و میل و نفرتت تابع حب و بغض و میل و نفرت اهل بیت باشد اهل بیت که آن‌ها را دوست دارند تو هم باید دوست داشته باشی کسی که آنها دوستشان ندارند تو هم دوست نداشته باشی. آنها این دو نفر را دوست دارند پس تو نباید بدت بیاید. به من می‌گفت خدا را شاهد می گیرم هنوز مجلس ختم تمام نشده بود من رفتم به سمتشان آن نفرت شدیدی که نسبت به این دوتا داشتم تبدیل شد به یک محبت شدید رفتم به سمتشان بغلشان کردم و بوسیدمشان از این به بعد هر بار این دو نفر را می دیدم یک جور دیگر بهشان علاقه داشتم این هست که آدم به خاطر اهل بیت پا روی نفس خودش بگذارد این خیلی محک مهمی هست، خیلی از مواقع هست که ما از بعضی ها کینه داریم بعضی کسانی که مومن و شیعه هستند و مستحق این نیستند که این همه کینه نسبت بهشان داشته باشیم به هر حال نسبت به حقوق مومنین نسبت به اعمال دینی کسی که شیعه است نباید بگوییم من ولایت اهل بیت را قبول دارم کافی هست، باید نسبت به آنها حساس باشیم گاهی مواقع بعضی شاگردان ائمه بودند شاگردان برجسته ائمه که یک مقدار کوتاهی می کردند راجع به مومنین رعایت حقشان را نمی کردند. بد برخورد می کردند اهل بیت با اینها بد برخورد می‌کردم.

علی بن یقطین یکی از بهترین شاگردان امام کاظم بود که امام کاظم می فرمود اگر کسی میخواهد اهل بهشت را ببیند علی بن یقطین را ببیند.ایشان به قدری با عظمت بود که امام کاظم فرمود علی من توی عرفات بودم تمام مدتی که آنجا بودم تو در نظرم بودی و برایت دعا می کردم، علی بن یقطین وزیر هارون الرشید بود در واقع نفوذی بود شیعه بود و از شیعیان خالص امام کاظم بود اما نفوذ کرده بود توی دربار بنی عباس و وزیر هارون بود تقیه می‌کرد شیعه بودن خودش را، به هیچ وجه ابراز نمی کرد تا بتواند توی دربار بنی‌عباس باشد تا خدمت دهد به شیعیان ظلم شدیدی که بنی عباس به شیعیان داشتند فیتیله اش را بکشد پایین. برای همین هست در تاریخ نوشتند خیلی از اوقات مالیات هایی که بنی عباس از شیعیان به ظلم می گرفتند علی بن یقطین در خفا برمی گرداند . بسیاری از شیعیانی که از جهت مادی فقیر بودند علی بن یقطین به آنها کمک می کرد ازدواج فرزندانشان را جور می کرد می خواستند به مکه بروند هزینه می داد کمک می داد خیلی خدمت کرد چند جا که خطر جانی برایش پیش آمد امام کاظم نجاتش داد چون خود امام کاظم با او شرط کرده بود گفت علی توی دربار هارون یک قول به من بده من همه چیز را به تو قول می دهم قول بده آنجا به شیعیان کمک بدهی من هم سه چیز قول می دهم یک اینکه فقر سراغت نمی آید خدا بهت ثروت می دهد دوم اینکه حبس هارون شاملت نمی شود سوم شمشیر هارون به تو نمی رسد. این ها مال دنیای تو هست آخرتت هم محفوظ است. نوشتند سالانه تا ۳۰۰ نفر را به مکه می فرستاد با هزینه خودش چه قدر کسانی بودند که ازدواجشان را فراهم کرد.

 با این عظمت علی بن یقطین یک کاری کرد یک موقع از چشم امام کاظم افتاد یکی از شیعیان به نام ابراهیم جمال، جمال یعنی شتردار کاری که آژانس های امروز می‌کنند آن موقع شتر را کرایه می دادند ابراهیم جمال یک مرتبه از کوفه آمد بغداد که پایتخت بنی عباس بود با علی بن یقطین کاری داشت حالا خسته بود حال نداشت حواسش نبود هرچه که بود بی اعتنایی کرد به ابراهیم جمال شیعه ابراهیم دید بهش بی اعتنایی شده برگشت آمد خانه اش توی کوفه همان سال علی بن یقطین رفت مکه مناسک حج را انجام بدهد آمد مدینه برود خانه امام کاظم علیه السلام خادم آمد دم در علی بن یقطین گفت به آقا بگو من خدمت‌شان می‌خواهم برسم خادم آمد گفت آقا می فرماید که بروید وقتی برای شما ندارد. علی بن یقطین گفت به آقا گفتید که من هستم علی بن یقطینم؟ گفت بله به آقا گفتم امام کاظم فرمود علی بن یقطین را راه نده. این بنده خدا دلش ریخت که من چه کار کردم امام کاظم دیگر مرا راه نمی دهد؟ پاهایش کشش نداشت از در خانه امام کاظم جایی برود توی کوچه قدر این طرف آن طرف رفت تا امام بیاید بیرون به دلیلی، بعد از چند ساعت که امام کاظم آمد بیرون او را توی کوچه دید گفت آقا من کاری کردم که مرا راه ندادید؟ امام کاظم فرمود: به یکی از شیعیان ما بی اعتنایی کردی ما به تو بی اعتنایی کردیم اگر می خواهی خدا حجت را قبول کند باید حلالیت بطلبی و رضایت ابراهیم جمال را کسب کنی. علی بن یقطین امد کوفه رفت در خانه ابراهیم جمال دیگر عنوان و اینکه وزیر هستم کی هستم را زیر پا گذاشت دل امام را باید به دست بیاورم این مقامات و همه چیز را زیر پا گذاشت رفت در خانه ابراهیم جمال شب بود ابراهیم آمد جلوی در تا دید وزیر هارون الرشید آمده در خانه‌اش هول کرد گفت بفرمایید داخل علی بن یقطین گفت نه داخل نمی آیم، رفتم در خانه امام کاظم علیه السلام شرط اینکه من را بپذیرد این بوده که تو مرا بپذیری و ببخشی که به تو کوتاهی کردم بی اعتنایی کردم ابراهیم گفت غفر الله و لک خدا تو را ببخشد چیزی نیست علی بن یقطین گفت نه اینطوری نه روی زمین خوابید صورتش را گذاشت روی زمین گفت پایت را بگذار روی صورت من، گفت برای چه؟ علی گفت پاهایت را بگذار روی صورت من ابراهیم جمال پایش را گذاشت روی صورت وزیر، علی بن یقطین خودش را می خواست بشکند صورتش که آن زیر بود گفت خدایا دل مولایم امام کاظم را نسبت به من راضی قرار بده آنچه که از دست من بر آمد برای حلالیت طلبیدن از برادر مومن انجام دادم. چه آدم هایی بودند وقتی قرار بود به خاطر رضایت اهل بیت کاری انجام بدهند خودشان را راحت می شکستند. بعد بلند شد صورت ابراهیم جمال را بوسید برگشت به مدینه وقتی رفت امام کاظم تحویلش گرفت و حسابی هم تحویلش گرفت پیش امام مقربتر شد. تولی نسبت به اهل بیت این هست که آدم دوستان اهل بیت را هم دوست داشته باشد حقوق شان را رعایت کند.

 من دیشب عرض کردم یکی از شاه کلید های معارف اهل بیت را که روایات متعددی داریم اگر شیعیان به هم دیگر خدمت برسانند همدیگر را خوشحال کنند کار همدیگر را راه بیندازند ولایتشان با اهل بیت محکم می شود و اگر به همدیگر ظلم کنند به مقداری که به شیعه ها ظلم کرده رابطه اش با اهل بیت قطع می شود خدا شاهد است این مطلب بسیار مطلب مهمی هست اگر در جامعه شیعه در جامعه مومنین به عنوان یک باور مطرح بشود به عنوان یک مطلب مهم معارفی مطرح شود خیلی از این ظلم ها از سر و کول هم بالا رفتن ها مسئولی کار ارباب رجوع را راه نمی اندازد یا مانع درست می کند خیلی از این ها کم می شود رابطه ای که مومنین توی جامعه‌ای با ه

مدیگر دارند مثل جامعه خودمان شبیه رابطه ای هست که سلول های بدن با همدیگر دارند شما نگاه کنید سلول های یک بدن رابطه‌شان قراردادی نیست؛ گفتیم با هم باشیم، نه قراردادی نیست واقعی هست. همه سلول ها همه اعضا در خدمت یک روح هستند اگر یک سلول یک عضو دردش بیاید اعضای دیگر هم همدردی می کنند باهاش اگر به عنوان مثال انگشت پایتان یک جایی بخورد دردش بیاید سرهم دردش می آید می گوید من هم با تو همدردی می کنم، من هم ناراحت هستم نمی خوابم تو شب دردت بیاید. این طور نیست که انگشت کوچک شکسته بقیه اعضا بگویند تو شکستی دردت می آید ما می خوابیم نه، همه بیدار هستند. مومنین در یک جامعه با همدیگر رابطه شان ارتباط واقعی هست همه در خدمت یک روح هستند و آن روح ولیِ خداست که مثل روحی در این پیکر هستند مثل یک نخ تسبیح که توی همه دانه ها رفته مومنین با هم ارتباط واقعی دارند، اعضای یک بدن هستند، شعر سعدی که: بنی آدم اعضای یکدیگرند که درآفرینش ز یک گوهرند، این شعر یک مقدار اشکال دارد بنی آدم اعضای یکدیگرند این طور نیست که هر انسان یک سر و دو گوشی همه با هم یک پیکر باشند که اگر یکی دردش بیاید بقیه هم دردش می آید، الان مردم یمن دردشان می آید اسرائیل هم دردش می آید؟ این طوری نیست اگر یکی دردش بیاید همه دردشان بیاید هر انسان یک سر و دو گوشی نه، بنی آدم همه نه.

💠 امام صادق فرمود: المؤمن أخُ المؤمن کالجسد الواحد؛ مومنین با هم مثل یک پیکر هستند که با هم یک ارتباط واقعی دارند همه تحت یک ولایت هستند، اذ اِشتکی عضوٌ منه، اگر یکی از این اعضا دردش بگیرد، وُجدَ علی ما ذلک فی سائر جسدٍ، در بقیه اعضا هم درد پیدا می شود. مومنین با هم این طور هستند. نه مومن و کافر او از درد ما خوشحال هم می شود.

 در هر حال اگر این مسئله باشد اهل ولایت رعایت حقوق نسبت به دیگران را بیشتر می‌کند و اگر یک جایی کوتاهی کردند چوب می خورند از چشم اهل بیت می افتندکردند.

 یکی از بزرگوارانی که نمی‌دانم الان زنده هست یا نه ایشان حدود ۴۰ سال قبل یک تاجر ثروتمند خیری بود . گفت که من هر سال می‌رفتم مشهد ده روز کار و کاسبی و تجارت را کنار می گذاشتم که حداقل ده روز توی مشهد راحت به زیارتم برسم . ایشان می‌گفت من رفتم مشهد همان روز اول و دوم که رفتم حرم امام رضا علیه السلام دیدم اصلا حال ندارم نه اشکی دارم نه سوزی دارم نه دل شکسته دارم هیچی ،از این در می رفتم از آن در می آمدم این زیارت‌نامه آن زیارتنامه این دعا را بخوان آن دعا را بخوان اصلاً دریغ از یک قطره اشک فهمیدم این دفعه امام رضا مرا نطلبیده،(طلبیدن و نه طلبیدن مربوط به جسم نیست ممکن است جسم بلند شود و برود کربلا یا برود مشهد یا مکه دل باید آنجا باشد گاهی موقع بعضی ها می گویند حاج آقا فلان کس را می‌شناسیم رباخوار هست هر سال می رود کربلا هر سال می رود فلان جا یعنی امام رضا خیلی او را می طلبد؟ می گویم عزیزم طلبیدن که جسم نیست ممکن است جسمش هر سال برود ولی دلش آن جا نیست حالی آنجا نیست چیزی بهش نمی دهند) این بنده خدا که دید سوز و اشک ندارد هرچه بالا پایین کرد دید دلش سنگین هست تصمیم گرفت برگرد تهران رفت بلیط هواپیما تهیه کرد چند ساعتی تا پرواز وقت داشت.می گفت از آژانس بلیط آمدم بیرون تو کوچه داشتم می رفتم دیدم یک پیرمردی گاری دستی سنگین دارد هول می دهد من از پشت سر آمدم کنارش بهش کمک دادم بهش گفتم پیرمرد مگر مجبور هستی انقدر بار بزنی که زیرش ماندی؟ کمتر بار بزن. برگشت گفت حتماً مجبورم دیگر گفتم چطور مگر؟ گفت: دختر دم بخت دارم چون جهیزیه اش را نتوانستم تهیه کنم دخترم مانده توی خانه خواستگار که می آید ردشان می کنم مجبور هستم بار زیاد بزنم، همسرم به من گفت اگر پول جهیزیه اش را نمی توانی در بیاوری به خانه نیا برو انقدر کار کن تا بتوانی در بیاوری. بنده خدا بهش کمک داد رسیدند جایی که مقصدش بود بارش را خالی کردند. چیزی به ذهنم آمد گفتم اجازه می دهی برویم خانه‌ات؟ اول من من کرد می خواست بگوید نه بعد گفت بیا مهمان حبیب خداست. باهاش رفتیم خانه‌اش خانه را که نگاه کردم دیدم بنده خدا هشتش گرو نه اش است خیلی وضعش خراب است. ایشان می‌گوید من یک چک کشیدم مبلغ سنگینی را نوشتم و گفت این به عنوان جهیزیه دخترت باشد هرچه هم اضافه آمد مال خودت، آن پیرمرد گفت: آقا جان اگر به عنوان قرض داری به من می دهی من ندارم بهت برگردانم؛ من بهش گفتم نه قرض نیست هدیه هست هیچ منتی هم بر تو ندارم. وقتی از خانه بیرون می آمدم اشک این پیرمرد و دخترش و همسرش بود که بدرقه راه من شد گریه می‌کردند و می آمدند این چه حواله ای بود امروز در خانه ما آمده؟ تا دم در آمدند پیرمرد که صورتش خیس بود از اشک گفت: فلانی دیدی من حتی توی خانه میوه نداشتم از تو پذیرایی کنم چیزی نداشتم اما امام رضا جوابت را بدهد.

 ایشان می‌گوید من رفتم حرم امام رضا که زیارت وداع کنم بروم فرودگاه وقتی رفتم چشم هایی که خشک بود مثل چشمه شروع کرد به جوشیدن و طعم زیارت با معرفت را چشیدم که زیارت با معرفت این نیست معرفت به اهل بیت داشته باشیم معرفت به دوستان اهل بیت هم باید داشته باشیم. کسانی که کمرشان زیر بار زندگی دارد خم می شود و من می توانم و می دانم تا جایی بهشان کمک کنم اگر بی توجه به آن باشم طبیعی هست به من اشک و حال و سوز نمی‌دهند باید دوستان اهل بیت را هم مراعات کردـ

 لازمه اینکه کسی اهل ولایت اهل بیت باشد این است که اگر کسی از دوستان اهل بیت هست حتی اگر ظاهرش متفاوت باشد تیپ مذهبی ندارد ولی از دوستان اهل بیت است،کسانی که می‌بینید در حاشیه مساجد هستند می آیند ظاهر متفاوتی دارند با بقیه مذهبی ها می آیند که زیر پرچم امام حسین باشند یک گوشه ای شاید خجالت می کشند که مثلاً دیگران هم ببینند آنها را، ولی بلاخره شرکت می کنند البته او هم نباید این تیپ را داشته باشد نمی خواهم صحه بگذارم روی آن ولی به هر حال می آیند آدم طردشان نکند اینها را، به هر حال محبت امام حسین را دارند محبت اهل بیت را دارند اهل بیت خودشان این کار را نمی کردند.

یک جوانی آمد پیش پیغمبر اصحاب هم نشسته بودند آمد مستقیم به پیغمبر گفت که آقا اجازه می‌دهی من بروم زنا کنم؟ به پیغمبر کسی اینجوری حرف بزند اصحاب پریدند که بزنند او را، حس کردند این آمده جسارت به پیغمبر کند پیغمبر گفت بنشینید گفت بیا جلو گفت فلانی تو اجازه می دهی کسی با مادرت زنا کند؟ گفت نه آقا با خواهرت چطور؟ گفت نه آقا پیغمبر گفت اگر ازدواج کردی خدا بهت دختری داد با دخترت چطور؟ گفت نه با خاله و عمه چطور؟ گفت نه، گفت همین طور که تو نمی خواهی کسی با خویشان تو فحشا مرتکب شود دیگران هم نمی خواهند که تو بروی با خواهرشان یا دخترشان فحشا کنی. این جوان ساکت ماند پیغمبر دست روی سینه اش گذاشت و گفت خدایا این سینه را آرام کن عفت و حیا بهش بده دو سه تا دعا برایش کرد. جوان بلند شد خیلی از پیغمبر تشکر کرد و رفت. پیغمبر به اصحاب گفت اینطوری بهتر نشد؟ تا اینکه شما بلند شوید بزنید او را؟ این دیگر این جا بر نمی گردد زود طردش نکنید.

 یکی از از محبین اهل بیت از شُعرایی که در تاریخ معروف بود سید اسماعیل حمیری شعر هایش هنوز هست در زمان امام صادق بود از کسانی بود که شعرهایی در وصف امیرالمومنین گفته خودش ادعا می کرد اگر کسی یک فضیلت از علی بن ابیطالب را به من بگوید که من به شعر در نیاورده باشم به او یک سکه می دهم تمام فضایل علی را به شعر در آوردم. یک آدم این چنینی بود این سید اسماعیل حمیری دو تا عیب داشت: یکی اینکه زیدی مذهب بود شیعه دوازده امامی نبود؛ دوم اینکه شاعر بزمی بود گاهی لبی هم تر می کرد مثلاً در مجلس شراب هم می‌رفت این دو عیب را داشت . یک مرتبه کوزه شرابش توی دستش بود توی کوچه می رفت برخورد کرد با امام صادق، توی خودش خیلی منقلب شد، امام صادق را به عنوان فرزند رسول خدا قبول داشت به عنوان یک انسان بزرگ و با عظمت قبول داشت وقتی رسید به امام صادق امام گفت سید اسماعیل چی توی دستت هست؟ کوزه شراب بود این گفت: که آقا شیر هست امام صادق فرمود: شیر هست توی دستم بریز؛ این بنده خدا توی دلش گفت من توی دست فرزند پیغمبر بخواهم شراب بریزم؟ خیلی شکست خدایا آبرویم را بخر وقتی ریخت شیر آمد. این خودش که می دانست چه بود و چه شد خیلی منقلب شد!

همانجا امام صادق بهش گفت سید اسماعیل امام تو کی هست مَن امامک؟ جواب داد: کسی که شراب را تبدیل به شیر کرد، طرد نمی‌کردند جذب می کردند سعی می کردند نگه دارند این ها را، ما هم همین جور باشیم.

 رضوان خدا و رحمت خدا بر مرحوم سید مهدی قوام شاید همه یا بسیاری از شما شنیده باشید اسمش را، مقام معظم رهبری فرمود من خیلی منبر هایش می‌رفتم خاطرات نابی هم از ایشان نقل می کرد که الان جایش نیست. سید مهدی قوام در تشییع جنازه اش در حرم حضرت معصومه در صحن حرم پر بود از کلاه شاپوری ها لات و لوت های آن زمان که ایشان آنها را جذب کرده بود با این ها بود و مرید های سید مهدی قوام بودند. یک آدم غریب الاجتهاد این چنینی بود ولی برخوردش جوری نبود که طرد بکند.

 یک موقعی رفته بود خانه‌اش که دزد زده بود ایشان توی خانه نبود وقتی وارد می شود که دزد قالیچه را برداشته بود می خواست از دروازه برود بیرون مواجه شد با سید مهدی قوام، سید گفت سلام علیکم خیلی خوش آمدی مهمان هستی مهمان حبیب خداست مهمانی که با پای مبارک خودش وارد خانه می شود، بفرمایید برویم داخل یک چایی بهت بدهم. دزد می‌گوید ما آمدیم داخل سید مهدی قوام رفت چایی درست کرد من این قالیچه را ول کردم یک مقدار که نشستیم گفت اگر بمانی ظهر آبگوشت بار می کنم باهم می خوریم گفتم نه اگر اجازه بدهید من بروم گفت مانعی ندارد، این قالیچه که تو می بری تک هست یک قالیچه دیگر هم دارم آن را هم می دهم جفت بشود با هم ببر برو بازار فلان جا بگو به فلانی که من تو را فرستادم و همان جا بفروش وگرنه ازت نمی خرند آنجا برو خوب می خرند. دزد می گوید بدون اینکه سید مهدی قوام به روی من بیاورد که من دزد هستم این را داد گفت اینها هدیه هست فقط آخر که داشتم از در کوچه می رفتم بیرون گفت جوان پاک زندگی کن.

 این ها آدم هایی بودند که بلد بودند چه جوری جذب کنند. یک مغالطه ای که اهل بیت جلویش را می‌گرفتند این بود که: آدم به بهانه ولایت اهل بیت عمل دینی و حقوق دیگران را کوچک نشمرد خیلی محکم عمل کند.

مغالطه دوم که اهل بیت جلویش را می‌گرفتند این بود که: در عین حال که اعمال مهم هست شاخص و اصل دینداری، ولایت است، اعمال ملاک و شاخص نیستند اصل دینداری هست که ولایت حق را داشته باشیم. اگر کسی گاهی به یک کشور یا جایی می رود می بیند یک چیزهای قشنگی آن جا هست فورا می گوید اینها دین دار هستند ما بیخود می گوییم دیندار هستیم، نخیر ملاک دینداری ولایت اهل بیت را داشتن است اصل در دینداری هست شاخص آن هست از این جهت نباید این را گم کرد.

 امشب شب تاسوعا هست یک مقدار بیشتر به توسل و روضه برسیم سعی کنیم راجع به حضرت ابوالفضل علیه السلام که معصومین نسبت به این بزرگوار همان‌طور که وقتی اسم ابوالفضل می آید آدم حس می کند دلش روشن می شود اسم ابوالفضل در شیعیان این شکلی هست، معصومین هم همین طور بودند.

وجود مقدس امام زمان علیه السلام همین طور، یکی از خوبان می گوید من امام زمان را در حالتی دیدم که جلویش تعداد انبوهی نامه بود، نامه ها را نگاه می کرد می گذاشت کنار بعضی از این نامه ها را نگاه می‌کرد و می‌بوسید روی چشمش می‌گذاشت،و می گذاشت کنار. من از حضرت پرسیدم آقا این نامه ها چی هست؟ امام فرمودند: اینها توسلاتی هست که شیعیان ما به امام زاده ها دارند  بعضی از کسانی که به ما می رسد ما کارشان را راه بیندازیم. من گفتم آقا بعضی از اینها را شما می بوسی روی چشمتان می گذاری امام زمان فرمودند: اینها توسلاتی هست که شیعیان ما به عموی من ابوالفضل می کنند، ازمن می‌خواهد که کارشان را انجام بدهم خواسته عمویم را می‌بوسم و روی چشم می گذارم. نسبت به حضرت ابوالفضل و ائمه هم ارادت خاص داشتند.

 شیخ کاظم ازری یک قصیده هائیه دارد که آخرش با ها تمام می شود قصیده بلندی هست حدود ۲۵۰ سال پیش زندگی می کرد این قصیده هم الان هست فوق العاده هست. فقیه با عظمت شیعه صاحب کتاب جواهر که سی و چند جلد کتاب فقهی یک دوره فقه شیعه را نوشته و شاهکار کرده ایشان می فرمود: من حاضرم ثواب این کتاب را بدهم به شیخ کاظم ازری ثواب آن قصیده را به من بدهد. در این قصیده شیخ کاظم ازری یکی از ابیاتش این هست خودش وقتی می گفته و نقل می کرد یک مصرع گفتم که عاشورا را خواستم ترسیم کنم گفتم:

 یَوْمٌ أبی الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدی؛ عاشورا روز سختی بود که امام هدایت پناه برد به ابوالفضل. این روی زبانم آمد بعد خودم ترسیدم که یعنی چی امام حسین که پناه به ابوالفضل نمی‌آورد، پناه همه عالم خود امام حسین است نکند این شعری که روی زبانم جوشید… اینها نمی نشستند قافیه بافی کنند گاهی می جوشید. نکند این را راضی نباشند اهل بیت و دیگر ادامه ندادم.

می گوید شب من خواب امام حسین را دیدم به اباعبدالله گفتم همچین شعری گفتم امام علیه السلام فرمودند: درست گفتی من روز عاشورا پناهم ابوالفضل بود. ببینید امام حسین به خواهرش زینب کبری گفت که توی نماز شب مرا فراموش نکن این تعبیرات هست وقتی به ابوالفضل ۴ مرتبه در روز عاشورا گفت بنفسی انت؛ جانم فدای تو امام حسین می‌گوید جانم فدای تو این تعبیر خیلی بیشتر و بلندتر از از این هست که پناه برد به او. ابا عبدالله علیه السلام گفت همین جور هم هست.

 دنباله اش را خود امام حسین گفت: وَالشَّمْس مِنْ کَدِرِ الْعِجاجِ لِثامُها؛ روز سختی که خورشید از این گرد و خاکی که بلند شده بود از سختی آن روز حجاب داشت نقاب زده بود انقدر سخت بود آن روز پناه بردن به ابوالفضل آن وجود مقدس و نازنین در زیارت نامه‌اش امام صادق می گوید: عمو جان أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَهِ ؛ مقام ابوالفضل را از زبان امام صادق بشنوید: عمو جان شهادت می دهم که شما تسلیم بودی نسبت به امام تصدیق کردی وفایت را باور کردیم شهادت می دهم شما وفا کردی با وفا بودی و نصیحت و خیرخواهی برای او داشتی. وجود مقدس حضرت ابوالفضل به شهادت امام صادق، تسلیم امام حسین بود ابوالفضل از جهت جنگاوری نمونه نداشت. ۱۵ سالش بود بعضی ها کمتر نقل کردند در جنگ صفین با پدرش امیر المومنین آن چنان شجاعتی به خرج داد گفتنش طول می کشد همه بهت زده شدند که یک جوان ۱۵ ساله انقدر شجاع، گردن کلفت های جنگ را به خاک کشید که امیرالمومنین علیه السلام پیشانی اش را بوسید و گفت عباسم بکش کنار چشم نخوری. حالا که توی کربلا ابوالفضل سی و چهار سالش بود و اوج قدرت و تجربه بود امام حسین علیه السلام به همچین نیروی عملیاتی که احدی مثل او نیست کارهای خدماتی بهش داد خیمه ها را بپا آب بیاور یک کلمه ابوالفضل نگفت که من نیروی عملیاتی هستم نیروی خدماتی نیستم‌ که. برای حضرت ابوالفضل این ها مطرح نیست نه جنگ برایش موضوعیت دارد نه صلح، چیزی که موضوعیت دارد تسلیم امام بودن است این مهم هست که تسلیم امام باشد. أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَهِ، شهادت می دهم عموجان که شما تصدیق کردی اباعبدالله الحسین را باور کردی. این خیلی نکته هست خیلی از بزرگان بودند در بحرانها دچار تردید شدند تصدیق نکردند باور نکردند.

 شما در قرآن ببینید حضرت موسی و خضر حضرت موسی با آن عظمت سه جا به خضر شک کرد یعنی تصدیق نکرد او را کارهایی که خضر می کرد حضرت موسی تردید کرد و اعتراض کرد بهش تا اینکه خضر پشت پرده را بهش گفت قبول کرد و الا باور نکرد با اینکه جبرئیل آمده بود موسی را به شاگردی خضر فرستاده بودند اما در تصرفاتی که خضر می‌کرد حضرت موسی دچار تردید می شدـ آخر هم جدا شده از حضرت خضر.

در بحران ها کسانی بودند که کم می آوردند دچار شک می شدند حالا شما نگاه کنید شب عاشورا بلای سنگین دارد می آید همه می فهمند تعداد لشکر آن طرف را می بینند این طرف هم هیچی نیست شاید نیم ساعت آن لشکر بتوانند همه اینها را از بین ببرند. امام حسین هم گفت فردا من به شهادت می رسم بودن شما و نبودن شما هیچ تأثیری ندارد این طور نیست که با بودنتان پیروزی باشد و شهادت را از من دور کند. همه ی اینها را گفته بود و می دانست. شمر آمد امان نامه آورد برای حضرت ابوالفضل چون شمر از سمت مادری با حضرت ابوالفضل نسبتی داشتند مال یک قبیله بودند، یک امان نامه آورد که خودت را نجات بده تو که می دانی کشته می شوی و همه کشته می شوند ذره ای تردید نکرد گفت لعنت خدا بر خودت و امان نامه ات من در امان باشم فرزند پیغمبر امنیت نداشته باشد؟ أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَهِ ؛ شهادت می دهم عمو جان شما با وفا بودی با وفا بودن یعنی کار را پر و پیمان انجام دادن. شما به بچه می گویید برود چیزی بخرد می رود مغازه اول را می‌بیند که بسته هست می گوید بسته بود یعنی از باب اینکه کاری کرده باشد رفت. یک موقع هست کار را پر و پیمان انجام می‌دهد این مغازه نشد مغازه دیگر هر جور شده چیزی که پدرش می خواست را می آورد.

وجود مقدس ابوالفضل علیه السلام کار را که بهش سپرده بودند پر و پیمان انجام داد آنچنان که وقتی وسایل شهدای کربلا را بردند شام چیزهایی که غنیمت گرفته بودند را به یزید نشان دادند یزید دید بین این وسایل یک پرچم بلندی هست که علم لشکر امام حسین همان بوده یزید دید این پرچم هیچ جای سالمی ندارد همه جا ضربه خورده تیرخورده شمشیر خورده سوال کرد پرچم دست کی بوده؟ گفتند دست عباس بن علی بود. یزید از جایش بلند شد و گفت شنیده بودیم که عباس شجاع است ولی انقدر که پرچم هیچ جای سالم ندارد جز دستگیره اش نشان می دهد تا لحظه ی آخر توی دستش بود که لشکر شکست خورده جلوه نکند.

 این وجود نازنین و بزرگوار آخر رفت برای اینکه از امام علیه‌السلام اجازه میدان بگیرد ولی وقتی رفت تعبیر مقاتل این هست: نگفته به من اجازه بده گفت: قَدْ ضَاقَ صَدْرِی ، سینه ام تنگ شده. این تعبیر خیلی قابل دقت هست هر کس دیرتر از همه می رفت معلوم هست خیلی ظرفیت دارد که شهادت همه را ببیند ابوالفضل شهادت علی اکبر را باید ببیند شهادت قاسم را باید ببیند و تک‌تک اصحاب را با آن وضعیت دید معلوم هست که خیلی ظرفیت دارد اما یک جوری شد که دیگر ابوالفضل هم گفت من دیگر پر شدم سینه ام تنگ شده. امام حسین علیه السلام فرمود به نفسی انت جانم فدای تو برو آب بیاور بچه ها تشنه شان شد. ابوالفضل گفت چشم.

آمد توی خیمه مشک آویزان و خشکیده بود فقط زمینی که زیر این مشکها بود از قبل آب آورده بودند مقداری مرطوب بود بچه های کوچک لباسشان را زدند بالا شکم را به زمین چسباندند یک مقدار عطششان کم شود. ابوالفضل تا این را دید مشک  را کشید و رفت بچه های امام حسین تا دیدند عمو رفت خوشحال شدند تشنگی ما تمام شد اما رفت. می دانستند ابوالفضل دست به هر کاری بزند مشکل گشا است اما بچه های سیدالشهدا این عمو دیگر رفت دیگر بر نمی گردد.

 این بزرگوار رفت همان طور که جزئیات را می دانید مشک را پر از آب کرد چند هزار نفر را گذاشته بودند روی شریعه آن نانجیب ها سی هزار نفر بودند چهار هزار نفر را دور و بر شریعه گذاشته بودند جایی که وارد می شوند در فرات که آب نبرند ابوالفضل رفت خودش را رساند به آب، مشک را پر کرد وقتی بر می گشت از رجز هایش می فهمیدند که به دست هایش ضربه زدند آنها از پشت نخل می‌زدند وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی؛ می فهمیدند دستهایش چنین شده. بزرگوار با آن مهارتی که داشت مشک را جلوی زین گذاشت خودش خم شد روی مشک که این مشک سالم بماند تیرباران کردند اورا تعبیر روایات این هست کالقُنفذ، من نمیدانم شاید جسارت باشد این تعبیر که معنا کنیم. وقتی تیر زیاد خورد خون فواره می زد. خودش را انداخته بود که آب را برساند یک مرتبه نانجیبی تیر به چشمش زد هنوز روی مشک بود دیدند نمی شود ابوالفضل را نگه داشت فقط یک جور می توانند نگهش دارند تیر را به مشک بزنند. حالا به چه صورت بود که تیر به مشک خورد وقفَ العباس دیگر ایستاد کجا می خواهی بروی؟ دیگر فقط دل زن و بچه امام حسین می سوزد تو را با این وضع ببینند آبی که نیست.

من در نقلی چیزی دیدم انقدر سوزناک بود. تصور کنید: یک چیز کوچک در چشمتان می رود چه حالتی دست می دهد؟ تیر توی چشمتان بخورد این بزرگوار سرش را آورده بود پایین چون با دست که نمی توانست تیر را در بیاورد باید بگذارد بین پاهایش و تیر را بکشد سر را آورد پایین کلاه خود از سرش افتاد آنجا بود که عمود آهنین بر سرش آمد دیگر طاقت نیاورده روی اسب بنشیند. نمی دانم آنهایی که استفاده کردند درست استفاده کردند که یک صدایی گفت پسرم! حضرت زهرا تحویلش گرفت آنجا به خودش جرات داد که صدا بزند یا اخا ادرک اخاک! توی عمرش به امام حسین برادر نگفته بود حالا دیگر خیالش جمع شد مادرش حضرت زهرا او را به پسری قبول دارد.

 شیخ جعفر حلی می‌گوید: اباعبدالله وقتی دید صدا آمد از سمت علقمه فریاد ابوالفضل بلند شد، امام حسین طرف خیمه گاه بود دور نمی شد که بتواند از خیمه ها نگهبانی کند. شیخ جعفر حلی می‌گوید: حسین رفت به سمت علقمه دو قدم می‌رفت برمی گشت نگاه می‌کرد که به خیمه هایش حمله نکنند یک چشمش این طرف یک چشمش ان طرف است تا ابوالفضل بود خیالش از خیمه ها راحت بود اما الان دیگر ابوالفضل نیست این دست ها هر کدام یک طرف افتاده. خودتان کهف العباس را دیدید کجاست؟ میدان مشک را دیدید که کجاست دستها کجاست؟ وجود مقدس سیدالشهدا وقتی این صحنه را دید بانَ الانکسار فی وجه الحسین؛ چهره اش در هم شکست. هیچ جا توی کربلا ندارد که امام‌حسین بشکند پیش این برادرش بود که چهره اش در هم شکست.

به این پست امتیاز دهید.
Likes1Dislikes0
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
کد پخش آنلاین این آهنگ برای وبلاگ و سایت شما
نظرات و ارسال نظر