سبز قامتدوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

سید مجید بنی فاطمه - بسم الله الرحمن الرحیم / وفديناه بذبح عظيم - مداحی زمینه محرم 1400

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

بسم الله الرحمن الرحیم / وفدیناه بذبح عظیم – سید مجید بنی فاطمه

بسم الله الرحمن الرحیم / وفدیناه بذبح عظیم - سید مجید بنی فاطمه

مداح: حاج سید مجید بنی فاطمه

عنوان: امام حسین علیه السلام – محرم ۱۴۰۰

سبک: زمینه

مداحی همراه با متن

 

متن مداحی

بسم الله الرحمن الرحیم / وفدیناه بذبح عظیم

سید مجید بنی فاطمه

 

بند اول

 

بسم الله الرحمن الرحیم

وفدیناه بذبح عظیم

 

دوباره دلهامون شده کربلا

دوباره سر سفره زینبیم کربلا

 

ایجاد عطشان کربلا وااای

راس از بدن جدا وااای

 

اون آقایی که براش سینه میزنم تویی

به من آشنا تر از رگ گردنم تویی

 

باز امشب خونت رو در زدم

من از هرچی غیر تو زدم

به همه خوبیات قسم رام بده

با همه بدیام باز اومدم

 

ای صد پاره پیروهن وااای

ای ارباب بی کفن وااای

اونی که ی عمریه میمیره برات منم

نگاه کن به زیر پات آخه خاک پات منم

 

اون آقایی که براش سینه میزنم تویی

به من آشنا تر از رگ گردنم تویی

 

برای مشاهده آلبوم مداحی شب اول محرم ۱۴۰۰ از سید مجید بنی فاطمه اینجا را کلیک کنید.

ویدئو

سبز قامت شما را به یک مطلب کوتاه دعوت می کند.

حضرت رقیه علیها السلام:

 

حضرت رقیه سلام الله علیها بعد از شهادت پدر شب و روز گریه می‌کردند که از گریه او دل اهل بیت علیهم السلام مجروح می‌شد

و دائماً از حضرت زینب سلام الله علیها و دیگران سؤال می‌کرد که پدر من کجا رفت؟ و چرا از من دوری نمود؟ [۱]

 

عصر روز سه‌شنبه در خرابه شام که کنار کاخ یزید واقع شده بود در کنار حضرت زینب سلام الله علیها نشسته بود که جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.

پرسید: عمه جان اینان کجا می‌روند؟

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود:

عزیزم اینها به خانه‌هایشان می‌روند.

پرسید: عمه مگر ما خانه نداریم؟

فرمودند: چرا عزیزم خانه ما در مدینه است.

تا نام مدینه را شنید خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه پدرم کجاست؟

فرمود: به سفر رفته طفل دیگر سخن نگفت به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت[۲]

شب با حالت پریشان از خواب بیدار شد.

فرمود: پدرم حسین کجاست؟

اکنون او را دیدم! زنان و کودکان از شنیدن این سخن گریان شدند و شیون از ایشان برخاست.

یزید از خواب بیدار شد و گفت:

چه خبر است؟ جریان را به او خبر دادند، آن لعین دستور داد سر پدر را برای او ببرند[۳]

 

منابع:

 

[۱] انوارالشهاده، صفحه ۲۴۲

[۲] نفس المهموم، صفحه ۴۵۶

[۳] کامل بهائی، جلد۲، صفحه ۱۷۹

به این پست امتیاز دهید.
Likes1Dislikes0
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
کد پخش آنلاین این آهنگ برای وبلاگ و سایت شما
نظرات و ارسال نظر