حاج سید رضا نریمانی -روضه ورودیه کربلا
مداح: حاج سید رضا نریمانی
عنوان: ورود کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا
سبک: روضه
مناجات همراه با متن
متن روضه
حاج سید رضا نریمانی
بند اول
نگاه میکنم از هر طرف به دور و برم
پر است چهرۀ نورانی بنیهاشم
برای خاطر زینب خدا نگه دارد
علی اصغر و عباس و اکبر و قاسم
اگرچه ناقه بلند است موقع اطراق
کجا برای پیاده شدن غمی دارم؟
تبسم از لب من لحظهای نمیافتد
دلم خوش است به همراه محرمی دارم
برای آمدن از محملم به روی زمین
دو دست من، پسر بوتراب میگیرد
مؤدب است، محبت به خواهرش دارد
برای من قمر من رکاب میگیرد
ز روز حرکتمان از مدینه تا اینجا
چه غصهایست مرا تا که اکبری دارم
ز دست غصه و غمهای این زمانه چه باک؟
کنار خویش علمدار لشکری دارم
بند دوم
چه کاروان پر از شور و عشق و امیدی
حرم پر است ز لبخند و مشکها پر آب
و تازه غصه ندارد، فرات نزدیک است
بخواب در بغل آرام ای عزیز رباب
خدا کند که فقط چشم زخممان نزنند
خدا کند که بلا سمت خیمهها نرسد
خدا کند که سرانجام داستان حسین
به تیر و نیزه و طوفان کربلا نرسد
خدا کند که نبینیم در کنار هم
رقیه، زجر، کتک، تازیانه، آبله را
رباب بی پسرش زنده ماندنش سخت است
خدا به خیر کند داستان حرمله را
خدا نظر کند أبن طُفِیل برگردد
که ضرب تیغ خودش را به بازویی نزند
خدا کند نشود باز، پای شمر اینجا
که ضربه با نوک چکمه به پهلویی نزند
بند سوم
حسین و سپاهش، رسیدن به این دشت
نذارید براشون، دیگه راه برگشت
تا که میشه شمشیر، با نیزه بیارید
برید راه آبو، به روشون ببندید
یه خنجر بیارید برا سر بریدن
عمودم بیارید برا سر شکوندن
طنابم بیارید، که این نیزه دارا
بتونن سرا رو، رو نیزه ببندن
سه تا سه شعبه هم بدید، به حرمله بیاره
قلب حسین و چشمای، ساقی رو در بیاره
بند چهارم
همه کینههایی، که دارید ز حیدر
تلافی کنید با، این خواهر برادر
تقاص از حسینش، بگیرید با شمشیر
زن و بچهها رو، ببندید با زنجیر
کوچیک و بزرگِ، بنیهاشمیون
همه مثل حیدر، میان توی میدون
علیاصغرو با سه شعبه باید زد
باید ارباً اربا بشن اکبراشون
تنها حریف پسر امبنین نمیشید
دستاشو اول بزنید، تا بشه رو به روشید
بند پنجم
با چه جلال و جبروتی عقیله بنیهاشم از مرکب و از شترها پیاده شد. چه جلالی، چه جبروتی؛ همهی بچهها اومدن، جوونها اومدن، بنیهاشمیون و مَحرمها اومدن.
عباس داد زد محرمها بیان. ناقهی زینب داره میاد. مدیریت همهی این کارها با عباسه؛ آخه امیرالمؤمنین این وظیفه رو گردن عباس گذاشته. فرمود همه جا هوای این خواهر رو داشته باش. عباس هم گفت روی چشمم آقا.
بنیهاشمیون اومدن. یکی اومد رکاب گرفت، یکی اومد خم شد. عقیلهالعرب میخواد قدم رو زمین بذاره. بعضی از جوونها کوچه بازکردن تا خیمهی زینب. چه خبره؟ آخه کسی قرار نیست قد و بالای حضرت زینب رو ببینه.
آی زینب….
تا اینجای روضه با دید مثبت گفتم، اما از الآن به بعد فقط یه جمله میگم: آخ بمیرم برا عصر یازدهم….
همهی این زن و بچهها رو ردیف کردن. سر این قافله زینبه. به دستای همشون طناب بستن، به پاهاشون هم طناب بستن. تا ناقه یکم تند حرکت میکرد بچهها زمین میفتادن. اگه آروم میرفت این بچهها همه روی همدیگه میافتادن، با تازیانه همه رو میزدن…
اما بذار بریم جلوتر؛ اون لحظهای که میگه هرچی این طناب رو میکشیدن این قافله حرکت نمیکرد.
-مگه چی شده؟ هی این طناب رو میکشن قافله قدم از قدم برنمیداره. چه خبر شده؟
دیدن عمه سادات دوتا دست رو حلقه کرده جلوی در، هی داره میگه منِ زینب کجا؟ بزم شراب کجا؟
(بگم چیکار کردن یا نه؟)
اینقدر تازیانه به بازوی زینب زدن…
یه جای دیگه هم این کار رو کردن.
اون لحظهای که بیبی کمربند علی رو گرفت؛ نمیذارم علی رو ببرین….
یازهرا….