سبز قامتشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

مهدی رسولی - دیگه رفتی از این دنیا بخواب بخواب - سبز قامت

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

حاج مهدی رسولی – دیگه رفتی از این دنیا بخواب بخواب / دیگه راحت شدی زهرا بخواب بخواب

حاج مهدی رسولی - دیگه رفتی از این دنیا بخواب بخواب / دیگه راحت شدی زهرا بخواب بخواب

مداح: حاج مهدی رسولی

عنوان: حضرت زهرا علیه السلام

سبک: زمینه

مداحی همراه با متن

 

متن مداحی

حاج مهدی رسولی

دیگه رفتی از این دنیا بخواب بخواب / دیگه راحت شدی زهرا بخواب بخواب

 

بند اول

 

دیگه رفتی از این دنیا بخواب بخواب

دیگه راحت شدی زهرا بخواب بخواب

نمیبینه دیگه کسی بدون تو

خنده ای روی این لبها بخواب بخواب

(ای دلبر مظلوم من-سفر بخیر خانوم من)

 

بند دوم

 

خوشی بعد از تو حروم میشه

دیکه مرگم آرزوم میشه

با هر خاکی که میریزم روت

داره عمر من تموم میشه

(ای دلبر مظلوم من_سفر بخیر خانوم من)

 

بند سوم

 

ای تموم آرامشم بخواب بخواب

بعد تو توی آتیشم بخواب بخواب

کاش میشد جون بدم کنار قبر تو

تا کنار تو خاک بشم بخواب بخواب

(ای دلبر مظلوم من-سفر بخیر خانوم من)

 

بند چهارم

 

دیگه دنیام زندونه زهرا

بی تو چشمم بارونه زهرا

دیگه غیر از تو،تو دنیا

حال من رو میدونه زهرا

(ای دلبر مظلوم من-سفر بخیر خانوم من)

 

مشاهده سایر مداحی های  رسولی

مشاهده سایر مداحی های حضرت زهرا علیها السلام

 

سبز قامت شما را به خواندن یک داستان کوتاه دعوت می کند.

 

کودکی در مکتب وحی

 

امام حسن علیه السلام در هفت سالگی در مجلس رسول خدا شرکت می کرد، آیات قرآنی را می شنید و حفظ می کرد.

وقتی محضر مادرش می آمد آنچه را که حفظ کرده بود بیان می نمود.

امیرالمؤمنین علیه السلام به منزل که می آمد، فاطمه علیه السلام آیه تازه ای از قرآن را برای علی علیه السلام می خواند.

امیرالمؤمنین می فرمود: فاطمه جان! این آیه را از کجا یاد گرفته ای تو که در مجلس پیامبر (صلی الله علیه و آله) نبودی؟

می فرمود: پسرت حسن در مجلس بابایش یاد می گیرد و برایم می گوید.

روزی علی علیه السلام در گوشه منزل پنهان شد امام حسن علیه السلام مانند روزهای گذشته محضر مادرش فاطمه آمد، تا آنچه را که از آیات قرآنی شنیده بیان کند.

زبانش به لکنت افتاد، نتوانست سخن بگوید، فاطمه علیه السلام از این پیشامد تعجب کرد!

امام حسن عرض کرد: مادر جان! تعجب نکن! حتماً شخص بزرگواری سخنانم را می شنود، گوش دادن او مرا از سخن گفتن بازداشته است.

ناگاه علی علیه السلام بیرون آمد و فرزند عزیزش حسن را بغل گرفت و بوسید.

 

منبع:

بحار ج ۴۳، ص ۳۳۸

به این پست امتیاز دهید.
Likes2Dislikes4
نظرات و ارسال نظر