سبز قامتسه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

سید رضا نریمانی - روضه و مناجات

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

سید رضا نریمانی – مناجات و روضه

سید رضا نریمانی - مناجات و روضه

مداح: سید رضا نریمانی

عنوان: حضرت رقیه علیها السلام

سبک: روضه

روضه همراه با متن

 

متن روضه

سید رضا نریمانی

مناجات و روضه

 

بخش مناجات

 

باز کن آغوش خود را سائل‌ات سر می‌رسد

آن گدا که بخشش‌ات را کرده باور، میرسد

 

آنقَدَر فریاد خواهم زد که من را هم ببین!

ناله‌های هر شبم از پشت این در می‌رسد

 

چلّه چلّه خون‌دل خوردم که با قیمت شوم

مِی که جاافتاده شد،در جام ساغر می رسد

 

تا نَفَس باقی است،نَفْس سرکشم را رام کن!

رفته رفته عمر من دارد به آخر می‌رسد

 

در شب قَدرَت،به قَدرِ گریه‌ام رونق بده!

هر که به جایی رسید، از دیده‌ی تر می رسد

 

گرچه بد کردم، بیا با این بدت تندی نکن!

ای که لطفِ بی‌حدت حتی به کافر می‌رسد!

 

از دل هر معصیت زهرا مرا بیرون کشید

کار من هرگاه گیر افتاد،مادر می‌رسد

 

زیر قرآن زیرورویم کن! الهی بِالعَلی!

دلشکسته گیر می افتد، به دلبر میرسد

 

نخل حیدر خرج افطاری ما را می‌دهد

از نجف ظرف رطب هر شب به نوکر می‌رسد

 

دفن نوکر احتیاطا گردن ارباب‌هاست

بعد مُردن کفن‌و‌دفن ما به حیدر می رسد

 

در سراشیبی قبرم، بعد تلقین خواندنم

حتم دارم مرتضی آنجاست که سر می‌رسد

 

هرچه که غم بود، حیدر در وجودش جمع کرد

بعدها ارث پدر یکجا به دختر می رسد

 

سر به چوب محمل خود زد، در آن ساعت که دید

نیزه‌داری مست با راس برادر می رسد

 

در کنار خانه‌ی باباش سنگش می‌زنند

زخم مهلک بر پر و بال کبوتر می رسد

 

کاش زینب خاطرش در کوچه ها آسوده بو

کاش بر هر دختری می‌دید معجر میرسد

 

روضه حضرت رقیه علیها السلام

 

ام ابیها شد رقیه در شب آخر

زهراییش تکمیل شد آخر شب آخر

 

از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد

دختر چرا میگرفت از سر شب آخر؟

 

میگفت بابا این چه رگهای‌ست داری

خیلی شکایت داشت امشب از خنجر شب آخر

 

شب‌های قبل آشفته‌تر بودم اگر

افسوس وضعم نشد از این بهتر شب آخر!

 

من دل خوشم از اینکه مثل مادرت هستم

میریخت خون از سینه در این سینه در بستر شب آخر

 

با ضربه‌های زجر بابا کاملا حس شد

اینکه چه دردی داشته مادر شب آخر

 

با اشک‌هایش فتح کردم شام را

با گریه کردم کار یک لشگر شب آخر

 

عمه موهام‌و شونه کن! امشب‌و مهمونی دارم

به سر و وضع من برس! تا به سحر خواب ندارم

 

عمه برام لباس بیار! به تن زارم بشینه

بده بابا جونم من‌و، تو این لباسا ببینه!

 

باورش نمیشه کسی که من دختر حسینم

اونی که باباجون می گفت مث مادر حسینم

 

بابا! گرسنگی بُرده امونم‌و، یک لقمه نون نداریم

هر شب، بدون تو، بابا سر گرسنه رو زمین میذاریم!

 

دلتنگ دیدنت بودم، خوش اومدی باباجونم!

حالا که زجر پیش ما نیست، بذار کنارت بمونم

 

فرشته ی کوچیکت‌و، با مشت و تازیونه زد

جای پاهاش رو بالمه، چادرم‌و کرده لگد

با طناب، چهل منزله، بابا دستام‌و بستن

زانوم‌و، ضلع پهلوم‌و، تاب ابرومو شکستن

دیدی سر و روم‌و؟دیدی لباسام‌و؟ رنگ غربت گرفته

راستی خبر داری دیگه، شیرین زبون‌ت‌و، لکنت گرفته

 

اون نامرد میگه: تو کربلا همه رو جمع کرد گفت: اینا رو میشناسی؟ اینا خونواده علی‌ان. از عمد گفت اینا خونواده علی‌اند. فلذا اینقدر تو راه گرسنه نگه داشتمشون گفتم یه کاری کنم این خونواده بیان به ما التماس کنن. هر چی گرسنه نگهشون داشتم التماس نمیکردن. تازه وقتی نون و خرما آوردن؛ میدیدم یکی ازشون میگرفت پرت میکرد میگفت نباید بگیریم.
دیدن با گرسنگی از پسشون بر نمیان اینقدر میزدنشون تا التماس کنن ما رو نزنید امّا نمیگفتن حتی آخ! نمیگفتن…
هیچ جا نداریم تو روایات که یکی از بچه‌ها التماس کرده باشه فلذا میدونی چیکار میکرد؟ عمه خودش‌و مینداخت رو این بچه‌ها تا بیشتر عمه رو بزنن بچه ها طاقت ندارن

به این پست امتیاز دهید.
Likes2Dislikes2
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
نظرات و ارسال نظر