سبز قامتدوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

وحید شکری - الله اکبر شاگرد حیدر / شیر نام آور قمر - مداحی شور

سخن دوست :تو ته گودال رفتی و من شدم بالا نشین / از تو دارم آبرویی هم اگر دارم حسین

کربلایی وحید شکری – الله اکبر شاگرد حیدر / شیر نام آور قمر

کربلایی وحید شکری - الله اکبر شاگرد حیدر / شیر نام آور قمر

مداح: کربلایی وحید شکری

عنوان: حضرت ابوالفضل علیه السلام

سبک: شور

مداحی همراه با متن

 

متن مداحی

کربلایی وحید شکری

الله اکبر شاگرد حیدر / شیر نام آور قمر

 

بند اول

 

الله اکبر شاگرد حیدر

شیر نام آور قمر

سردار لشکر سید و سرور

بر عالم رهبر قمر

عشق ناپیدا سرمست و شیدا

از نامت پیدا قمر

شاهِ بی همتا جان ثارالله

صوت تو غَرّا قمر

 

لا حول و لا به زور بازوی اباالفضل علی

میمیره عدو خم بشه ابروی اباالفضل علی

امریِ محال که دشمنی بیاد برابر قمر

بین معرکه کم بشه یک موی اباالفضل علی

 

دشمن گریزان،هرجای میدان

قبضهٔ شمشیر،در دست طوفان

دشمن شده کَر،تا شد رجز خوان

جانم به روی،ساقی العطشان

 

ابوفاضل یا اباالفضل

 

بند دوم 

 

ای شیرِ غران شمشیرِ بران

تسخیرت میدان قمر

ای مردِ مردان ای شاهِ خوبان

ای جان و جانان قمر

تندیسِ عزت اسوهٔ غیرت

مظهرِ شوکت قمر

ای حیدر سیرت معنای صولت

نور در ظلمت قمر

 

مثل حیدره صلابت تو ای یل ام بنین

یا حیدر مدد رو بین معرکه میبندی به جبین

جانم یا قمر به این کفایت و شکوه و غیرتت

حقاً که تویی نائب نیروی امیر مؤمنین

 

هستی سرآمد،ای روح سَرمَد

از هیبت تو،لشکر گریزد

دشمن ز ترسش،سمتت نیاید

واللهِ چون تو،مادر نزاید

 

مشاهده سایر مداحی های کربلایی وحید شکری

 

سبز قامت شما را به مطالعه یک مطلب کوتاه دعوت میکند

 

حضرت رقیه سلام الله علیها

 

عصر روز سه‌شنبه در خرابه شام که کنار کاخ یزید واقع شده بود در کنار حضرت زینب سلام الله علیها نشسته بود که جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.

پرسید: عمه جان اینان کجا می‌روند؟

حضرت زینب سلام الله علیها فرمود:

عزیزم اینها به خانه‌هایشان می‌روند.

پرسید: عمه مگر ما خانه نداریم؟

فرمودند: چرا عزیزم خانه ما در مدینه است.

تا نام مدینه را شنید خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه پدرم کجاست؟

فرمود: به سفر رفته طفل دیگر سخن نگفت به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت[۱]

شب با حالت پریشان از خواب بیدار شد.

فرمود: پدرم حسین کجاست؟

اکنون او را دیدم! زنان و کودکان از شنیدن این سخن گریان شدند و شیون از ایشان برخاست.

یزید از خواب بیدار شد و گفت:

چه خبر است؟ جریان را به او خبر دادند، آن لعین دستور داد سر پدر را برای او ببرند[۲]

 

پی‌نوشت:

[۱] نفس المهموم، صفحه ۴۵۶

[۲] کامل بهائی، جلد۲، صفحه ۱۷۹

به این پست امتیاز دهید.
Likes54Dislikes26
دانلود باکس
مشاهده با QR کد
کد پخش آنلاین این آهنگ برای وبلاگ و سایت شما
نظرات و ارسال نظر